مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

بد وضعیتیه

جهان در وضع بسیار بدیست؛

آدم های وحشی یکدیگر را می خورند، آدم های متمدن یکدیگر را فریب می دهند.

و این همان است که نامش را گردش جهان گذاشته اند.


آرتور شوپنهاور-کانال نکات و دروس مدیریت

مفاد دیدار با رهبری

از رویه های منظم در این مملکت دیدار دانشجویان با رهبر انقلاب است، که از یک مشی  پیروی می کند:

1- دعوت دانشجویان از جاهایی که ما در این چندسال دانشجویی نفهمیدیم کجاست.

2- سخنرانی یک نفر چپی(!) که اول از حصر سران اصلاحات ناله می کند و نبودن آزادی را پیش کشیده و بعد هم با تجلیل و یاد و خاطره انقلاب سر و ته قضیه را هم می کشد.

3- شایعه های اخراج، حبس  و کشتن دانشجوی چپی مورد نظر توسط رسانه های بی گانه.

4- عناوین جراید و سایت های خبری فردا که "رهبر انقلاب با فرد مورد نظر چه کرد؟" و نشان دادن خوشحالی فرد مورد نظر و زنده بودن ایشان.



اختلاس 100 میلیارد چوقی

بعد از این همه مدت زمان برای حل مشکلات ادارات، اگر واقعا کمیسیون بگیر اختلاس ها نباشید، یا عرضه ندارید یا علم اینکار را!

اگر کمیسیون می گیرید که هیچ.

اگر عرضه ندارید استعفا بدهید بروید کنج خانه عیال و بچه ها را نصیحت کنید و از آرمان های عالی مطلعشان کنید.

اگر علم این کار را ندارید ما توقع دانش آکادمیک از شما نداریم( لااقل دانشگاه ها از این خرابتر نشوند) به روش آزمون و خطا هم جلوی دزدی و اختلاس اگر قرار بود گرفته شود تا الان روزگار بهتری داشتیم.


 

انتظار داری مملکت چطور باشه؟

دیروز رفتم یک اداره ای، البته اداره ی کل بود و با توجه به اندازه اش پتانسیل وزارت خانه بودن را هم داشت، یک طبقه فقط برای کاری که من داشتم در مرکز شهر تهران ساخته بودند، کار به این شکل بود که من مدارک را باید در سایت آپلود می کردم، بعد به اداره ی مربوطه در استان مراجعه می کردم تا بعد از ارجاع مدارک به تهران بیاییم و اینجا کار را ادامه بدهم(قربان اتوماسیون شما!) نتیجه ی این کار معافیت مالیاتی برای خط تولید بود.

خلاصه به هر نحوی بود کار از استان بیرون آمد و رسید به تهران، رفتم به طبقه ی مربوطه و رسیدم به آقای مربوطه ، اتاق ایشان بیشتر شبیه قهوه خانه بود تا یک اتاق اداری، از حیث وجود رفقایی که روی صندلی ارباب رجوع نشسته بودند و جایی برای نشستن من نبود.

با بی تمایلی و این که قرار بوده حقوق های معوقه ی ایشان را پدر بزرگ بنده تقبل کند نگاهی به سرتا پای حقیر انداخت و گفت بله؟! من هم در همان حالت مجبور شدم راجع به پروژه ای که قریب به دوسال با صرف هزینه ها و وقت ها و با مشاوره ی خارجی ها به انجام رسانده بودیم، ارائه انجام بدهم.

حرفم به خاطر آمدن یک دوست دیگر که ناهار آورده بود قطع شد. 

اصلا حوصله ی این که دوباره در آن وضعیت کنار آدم هایی که زل زده اند به تو و منتظر گرفتن یک گاف هستند قرار بگیرم را نداشتم.

 بنابر این سکوت کردم، گفت آقا این پروژه مربوط به محصولات مرتبط با تغذیه است و باید بروید پس خانم فلانی!

رفتم پیش خانم فلانی و ایشان  نبود، از همکارش پرسیدم ، ظاهرا به ایشان برخورد که سراغ یکی دیگر را از ایشان گرفتم.

حدود یک ساعتی نشستم در سالن منتظر خانم فلان، وقتی رفتم دفتر، ایشان مشغول نوشتن بود و خانم اولی رفته بود. در زدم و وارد شدم، گفت بگو آقا، گفتم جسارتا نامه ی بنده را به شما ارجاع داده اند اگر ممکن است بررسی بفرمایید.

- آقا شماره نامه ات رو بده من وقت ندارم.

- شماره نامه ندارم فقط یک کد پیگیری است که از سایت گرفته ام.

- به من مربوط نیست.

دوباره برگشتم پیش آقایی که من را به ایشان ارجاع داد- آماده شده بود که برود حالا یا برای نماز و ناهار یا جلسه- گفتم آقا شما میدانید شماره ی نامه ی من چیست؟ گفت بگو در سامانه ی "فلان" نامه را فرستاده ام ( الحمدالله دوتا دوتا هم سامانه دارند).

از این که مجبور بودم دوباره اخلاق گند آن خانم را تحمل کنم مکدر شدم. ولی کاری نمی شد کرد، الحمدالله قبلا با مسئولین دانشگاه این موارد را تمرین کرده و برای جامعه آماده بودم.

به  اتاق رفتم، خانم نگاه تندی کرد و گفت نمی گذاری گزارشم را بنویسم. گفتم ببخشید نامه ی بنده در سامانه ی فلان به دستتان رسیده با این شماره ی پیگیری...

نامه را بلاخره با زور و ناز نگاه کرد.

گفت این ماشینه؟ گفتم بله

- خوب من چمیدونم این چیه این به من مربوط نیست.

- من رو به شما ارجاع دادن

- احتمالا سرشون شلوغ بوده وگرنه کار من نیست من کارشناس تغذیه ام!

-  می فرمایید چه کار کنم؟ 

- هیچی، اشکال ندارد خودم بررسی می کنم.

سرکار علیا مدارک مربوط به ماشین آلات را از سامانه گرفت و چون به زبان انگلیسی تدوین شده بود شاکی شد و گفت : این چیه من سر در نمیاریم برو کاتالوگ با عکس بیار ، من درخواستت رو برگشت می زنم و  این سری با عکس آپلود کن.

با حال مذبوحانه ای پرسیدم دوباره درخواست به استان بر میگردد و باید تایید شود؟

- بله

- خیلی ممنونم.


پ.ن : ای کاش وزرای محترم، به جای صرف وقت برای نوشتن خطابه های گرانقدر، یک دور فرآیند های موجود در اداراتشان را به صورت امتحانی انجام می داند.

 این کار دو فایده داشت:

اول نه قدر و  ارزش کلمات  از بین می رفت و دوم نه وقار و شخصیت یک وزیر... که امیر خسرو دهلوی می گوید:

شکوه مرد در عهد درست است

مدان مرد، آنکه گاه عهد سست است


ز مردان راستی باید قلم وار

که گردد کار او را عهده‌ی کار

من چه دانم من چه دانم!

با این که چندین ماهی از دعوت مسئولین رده بالا تا متوسط کشورهای مختلف در ایران می گذرد هنوز متوجه نشدم در کشوری که حقوق کارگر ها هر 5 ماه به 5 ماه با تاخیر پرداخت می شود ، پول تشریفات و هزینه ی یک روز تعطیل شدن کشور را چه کسی داد؟

اصلا چرا باید کشوری که به قول خودتان یا ورشکسته است یا عرضه ی مدیریت مالی جزء برای پرداخت حقوق کارگران را هم ندارد این چنین شو هایی برگزار می کند؟

لابد برای تبادل ارتباطات و آشنا شدن با ایران!

 دکی ! خوب اینا رو که شاه بهتر از شما انجام می داد، ما جشن 2500 ساله می گرفتیم وقتی که دعوت سفیر و وزیر مد نبود...

اگر شما دچار محاسبه شده اید( مودبانه ی خریت) من برایتان یادآوری می کنم که کارگر توانایی تامین زندگی خود را با حقوق ماهیانه هم ندارد چه برسد به پرداخت های چند ماه یکبار.


پ.ن: یک آقایی هست در همین مملکت که 38 عنوان شغلی دارد ، اگر برای هر کدام فقط 100 هزارتومن حقوق دریافت کند ، حداقل حقوق 3 ماه یک کارگر را می گیرد.


باز گویم این سخن را گرچه گفتم بارها

می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها


پرده های تار و رنگارنگی آید در نظر

لیک مخفی در پس ِ آن پرده ها اسرارها


مارهای مجلسی دارای زهری مهلکند

الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها


دفع این کفتارها گفتار نتواند نمود

از ره کردار باید دفع این کفتارها


کشور ما پاک کی گردد ز لوث خائنین

تا نریزد خون ناپاک از در و دیوارها


مزد کار کارگر را دولت ما می کند

صرف جیب هرزه ها ، ولگردها ، بیکارها


از برای این همه خائن بُوَد یک دار کم

پُر کنید این پهن میدان را ز چوب دارها


دارها چون شد به پا با دست کین بالا کشید

بر سر آن دارها سالارها ، سردارها


فرخی این خیل خواب آلود مست غفلتند

این سخنها را بباید گفت با بیدارها

قدرت کلام

مگو

    کلام

        بی‌چیز و نارساست


بانگِ اذان

خالیِ‌ نومید را مرثیه می‌گوید، ــ

وَیْلٌ لِلْمُکَذّبین!

درست میشه ایشاللا

دیشب از معدود شب هایی بود که فرصت کردم با یکی از دوستان صحبت مفصلی راجع به وضعیت جهان و ایران انجام بدهیم ، از عهدشکنی های مداوم ترامپ گرفته تا رنگ زلف های استادهای دانشگاه(فقط مردها) و کیفیت پایین سوخت مصرفی یدک کش های دریایی، بحث که رسید به وضعیت خودمان با بی حوصلگی مختصری طوری که خواستم دیگر این بحث جمع بشود گفتم: چی بگم برادر، درست میشه ایشاللا!


آخ که این درست میشه ایشاالا آفتی شده که تا دودمان ما را به باد فنا ندهد بی خیال نمی شود.

شاید در نگاه اول یک جمله ی بیخطر و اتفاقا مثبت ارزیابی شود ولی امان از روزی که فلسفه آن را بفهمیم که مسلمان نشنود و کافر نبیند!


 

ادامه مطلب ...

آری از مرگ هراسی نیست

و همین امروز با مسلمان جوانی که خط پشت لبش

تازه سبزی می زد کشته شدم

نه هراسی نیست

خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده ست

دست تاریخ ظفرنامه انسان را

زیب دیباچه خون کرده ست

آری از مرگ هراسی نیست

وجدان

امروز حین صبحانه خوردن توجهم به نان جلب شد، آیا این نان بهداشتی تهیه شده؟ آرد مرغوبی داشته؟ در شرایط خوبی نگهداری شده ؟ ...؟

 معمولا حال و حوصله ی صف ایستادن برای چیزی را ندارم، برای همین نان را بسته ای می خرم.

روی بسته بندی آن را نگاه کردم نه تاریخ داشت، نه آدرس و نام و نشانی ، طبیعتا علامت استاندارد هم رویش درج نشده بود.

با خودم فکر کردم چقدر وضعیت وحشتناکی بر جامعه ی ما و کل دنیا حاکم می شد اگر که ما به وجدان خود رجوع نمی کردیم و یا اصلا وجدانی در نهاد ما قرار داده نمی شد.

 مثلا به جای لبنیات برای ما انواع و اقسام مواد شیمیایی را ترکیب می کردند و تحویل می دادند، معلم ها به جای آموزش دادن دانش آموزان، وقت تلف می کردند. مسئولین به جای انجام وظیفه ی  ، جیب های خود را پر می کردند. رسانه ها به جای آگاهی دادن ، مخاطبینشان را با قدرت ها معامله می کردند. بانک ها به جای سرمایه گذاری در تولید به فکر دلالی و بنگاه داری می افتادند. شرکت های بیمه ای به جای اشغال  در توسعه بهداشت و درمان ، اپراتور موبایل تاسیس می کردند. مردم به جای نوع دوستی  به همدیگر رحم نمی کردند  .

 مجبور بودیم تا به همه کس و همه چیز شک کنیم، چون وجدانی نبود که بشود به آن اعتماد کرد ،  واقعا چه روزگار غریبی می شد.


 یک ورق خواهم به پهنای فلک/ تا نویسم شرح این دوز و کلک!


 خلاصه خداروشکر که وجدان در نهاد ما گذاشته شده وگر نه بد وضعیتی از آب در می آمد.

سر آخر به این نتیجه رسیدم که به وجدان توزیع کننده و تولید کننده نان ها اعتماد کرده و بقیه ی پنیر و کره را میل کنم.

انسان عاشقم آرزوست

من مکرر به دوستان گفته ام، اسلام و ادیان مى خواهند انسان عاشق تربیت کنند. نمى گویم انسان بى عقل، مى گویم انسانى که هم عاقل باشد و هم عاشق.

 نمى خواهد عاقل بى عشق تربیت کند. آنچه مى خواهد، عاشق عاقل است.

 انسانى که حساب ها را برسد، چشمهایش را باز کند، گوشهایش را باز کند، زمینه‌ها را مطالعه کند، مقتضیات را نگاه کند، استعدادها و آمادگیها را حساب کند، موانع را حساب کند، مشکلات را حساب کند، تمام اینها را حساب کند و راه مناسب را انتخاب کند. 

اما این را بداند که در زندگى، از تلاش باز ایستادن وجود ندارد. این، کارِ آدم عاشق است. در او شورى و گرمایى است که نمى گذارد آرام بگیرد. آرامش انسانهاى نومید، انسانهایى که ممکن است محاسبه آنها را به نومیدى بکشاند، در آنها نیست.