مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

شکل دادن به یک وجود یعنی تربیت

معنی تربیت شکل دادن به یک وجود است.

چه عواملی انسان را تربیت می کنند؟

به نظر من ۵ عامل یک فرد را می سازد:

اول مادر است، که اولین ابعاد وجودی یک طفل را می سازد.

دوم، پدر;

سوم، مکتب و مدرسه و فرهنگ است.

چهارم، تمدن است.

پنجم، اساساً روحِ زمان است.

مثلاً شما: مادرتان شما را تربیت کرده; تربیت دوم، پدر است; تربیت سوم، درسی (است) که خوانده اید; چهارم، (این است که) تهرانی هستید; تربیت پنجم، (اینست که) در قرن بیستم هستید.

پیغمبر اسلام، هیچ یک از این پنج عامل دست اندرکار ساختمان فرد را ندارد.

می بینید که پیغمبر وجودی است که کوچکترین اثری و رنگی را از این پنج عامل تربیتی فرد نپذیرفته است; آزاد آزاد رشد می کند و برای همین هم هست که استعداد فهم و پذیرش مفاهیم، معانی و ارزش هایی را دارد که بشریت نمی تواند بفهمد، نمی تواند بپذیرد و نمی تواند داشته باشد، این است که می تواند همه ارزش ها و تمدن ها، همه سیستم های تعلیم و تربیتی و همه اعتقادات و مقدسات را خراب کند، اگر تربیت شده بود، قطعاً تحت تاثیر ارزش های زمان قرار می گرفت.

تشریح گل سرخ

به ضرس قاطع عرض می کنم اگر سهراب سپهری زنده و هم دوره ای استادهایی که امروز به ما معنی این شعرها را تفهیم می کنند بود حتی با آن ها چایی هم میل نمی کرد چه رسد که دودی با آن ها بگیرد.

 

خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است

ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

وترا ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور

واز او می پرسی

خانه ی دوست کجاست؟

                                                                                  

 

پی نوشت :

لطافت زیبای گل در زیر انگشت‌های تشریح می‌پژمرد! آه که عقل این ها را نمی‌فهمد!

حق مردم پایمال شد

این تعبیر، که غالباً تکیه می‌شود که «حق علی پایمال شد»، تعبیر کاملی نیست؛

(بلکه باید گفت) «حق مردم پایمال شد»! علی خودش حق است!

سیاست‌زدایی

افلاطون انسان را یک حیوان سیاسی تعریف می‌کند و دانشمندان ما آن را یک حیوان اجتماعی ترجمه کرده‌اند، زیرا می‌پنداشته‌اند که آن چه صفت مشترک انسان‌ها است اجتماعی بودن است نه سیاسی بودن، زیرا در این صورت تنها سیاستمداران انسان هستند و انبوه مردمی که به سیاست نمی‌اندیشند و یا کار سیاسی نمی‌کنند انسان نیستند. حال آنکه اجتماعی بودن صفت مشخص انسان نیست، زیرا بسیارند حیواناتی که حتی از انسان اجتماعی‌ترند، همچون زنبور عسل. این سیاسی بودن است که ویژه انسان است.

 

مقصود از سیاسی بودن، بینش و گرایشی است که فرد را به سرنوشت جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند پیوند می‌دهد و این پیوند است که تجلی‌گاه اراده، آگاهی و انتخاب انسان به شمار می‌آید و تنها انسان است که موضع اجتماعی خویش را همچنان که موضع طبیعی خویش را، احساس می‌کند، یعنی به پایگاه خویش در طبیعت یا در جامعه خودآگاهی دارد و در آن دخالت می‌ورزد، آن را تأیید می‌کند یا بدان اعتراض دارد و یا در تغییر ساختمان آن دخالت می‌کند.

 بنابر این، انسان غیرسیاسی انسانی است که عالی ترین تجلی استعداد نوعی خویش را باطل گذاشته است.

متأسفانه قدرتمندانی که بر سرنوشت جامعه‌ها مسلط بوده‌اند، همواره از سیاسی شدن توده‌ها وحشت داشته‌اند. «سیاست‌زدایی» مردم شیوه‌ای نیست که امروز استعمارگران و یا قدرت های استبدادی و ضدمردمی، برای انحصار قدرت سیاسی در دست خویش، کشف کرده باشند و از طریق ترویج هنرهای انحرافی، افراط در ورزش های بی شمار یا توسعه آزادی‌های جنسی، و یا مصرف‌پرستی و یا ایجاد گرفتاری‌های حقیر در زندگی اقتصادی و خانوادگی، و یا ترویج مسائل انحرافی و یا سرگرمی‌های ذهنی و یا تخدیرهای مذهبی و فلسفی و ادبی و هنری، اندیشه‌ها را از سرنوشت خویش و سرنوشت جامعه خویش دور سازند.

این زندگی من است

شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی می‌خواند نمی شنیدم...


وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!


 تو آموختی که آن چه دو روح خویشاوند را،
در غربت این آسمان و زمین بی‌درد،
دردمند می دارد و نیازمند
بی تاب یکدیگر می سازد،
دوست داشتن است.


و من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!


و اکنون تو با مرگ رفته‌ای ومن اینجا 
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم...

و این زندگی من است.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کویر - دکتر علی شریعتی

راهی به طول تاریخ

تکیه ما به دین، بازگشت به گذشته نیست، بل که ادامه راه تاریخ است.


 گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری 
 دانی که رسیدن هنر گام زمان است 
 تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
 بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است 
 روزی که بجنبد نفس باد بهاری 
 بینی که گل و سبزه کران تا به کران است 
 ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی 
 دردی ست درین سینه که همزاد جهان است 
 خون می چکد از دیده در این کنج صبوری 
 این صبر که من می کنم افشردن جان است 

خوبه، ولی به کار من نمیاد!

 

قرآن ؟ بله بسیار خوب است،بسیار محترم است، مقدس است اما به کار من نمی آید.

امام علی ؟ شخصیتی بسیار ممتاز، یک رهبر، عارف و مرد دین، اما به کار من نمی آید.

مسجد ؟ ...

 

بلایی که امروز دامن گیر ما مسلمان ها شده است دور شدن از مفاهیم و فرهنگ اسلامی است،

اسلام را به عنوان یک دین محترم و یک مکتب انسان ساز می شناسیم، ولی حاضر نیستیم برای یافتن سوالات زندگی خود از آن کمک بگیریم.

در نتیجه برای آرامش میرویم سراغ یوگا، برای اخلاق سراغ روسو و برای موفقیت هم دنبال راز!

 

و این برای ما ترکیبی شترگاوپنگ از سبک زندگی به وجود می آورد و در نهایت ترجیح می دهیم مکتبی که کاربرد عملی برای ما ندارد را در گنجه بگذاریم و به زندگی برسیم.

 

حالا چاره چیست؟ یا باید قربانی فرهنگ ترجمه شویم و یا با بازگشت به خویشتن خویش، راهی برای رسیدن به یک زندگی با عزت و آزاد برای خود و دیگر هم قطارانمان هموار کنیم.

 

 یکی از راه های موجود برای بازگشت به خود، معرفت و شناخت نسبت به ارزش هایی است که به آن ها باور داریم، معلم شهید انقلاب، دکتر علی شریعتی این موضوع را  چنین بیان می کند:  آن چه را که ما فاقدِ آنیم ایمان و قدرت ایمان نیست، بلکه عدمِ معرفت درست و منطقی و علمی به مسائلی است که بدان ایمان داریم. 

 

نیایش

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد

دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد

چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید

بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد

 

 خدایا! مرا، درایمان، "اطاعت مطلق" بخش تا در جهان "عصیان مطلق" باشم.

خدایا! بر اراده، دانش، عصیان، بی نیازی، حیرت، لطافت روح، شهامت و تنهایی‌ام بیفزای.

خدایا! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان، اضطراب های بزرگ، غمهای ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن.

انقلابی ماندن - انقلابی بودن

"انقلابی یک چشم انداز است نه یک تصویر"1، 

باید توجه داشت که بزرگ ترین معضلی که ممکن است دامن گیر یک انقلابی شود، محافظه کاری بعد از رسیدن به قدرت است.

"در همه انقلابیون جهان این قانون است که همواره آن ها که انقلابی بوده‌اند و دوست دارِ عدالت و بارها جان‌شان را در این راه به خطر انداخته‌اند،

 به مَحض اینکه به حکومت می رسند محافظه کار می شوند، و هم اکنون نیز در دنیا می بینیم که چگونه انقلابیون بزرگ جهان بعد از به قدرت رسیدن و به سیری رسیدن، بازیگرِ حرف های سیاست می شوند (و بعضی هنوز به سیری نرسیده با شکم گرسنه سیاست باز می شوند.)"2




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- ارنستو چگوارا

2- دکتر علی شریعتی

رنج های علی و پیروانش

 

علی در سه جبهه می جنگد: صفین، نهروان و جمل، که در این سه جبهه، این سه نیرو هستند: دوست خیانت کار، دشمن رویاروی ستمگر و جنایتکار، و همچنین عوام متعصبی که آگاهی و شعور ندارند و بازیچه دشمن اند برای نابود کردن دوست. و می بینیم علی در نهایت به شمشیر گروه سوم بالاخره کشته می شود - حتی مرگ علی درس است.

 

و پیروان علی: چه مصیبت بزرگ تری است!، که هم مثل بنی امیه تویشان هست و هم مثل ناکثین و طلحه و زبیرها و جملی ها - هم فکرها و هم دین ها و همراه هایی که به خاطر غرض و خودخواهی خیانت می کنند - و هم مثل خوارج - عوام متعصبی که جهت را گم کرده اند و جیره خوار و نشخوار کننده های کلماتی هستند که دشمنان به حلقومشان می ریزند.