مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

ساده بپرسیم تا پاسخ ساده بگیریم

پاسخ تو به سوالات پیچیده ی من وضعیت پا درهوایی امروز من را رقم زده است، شاید اگر همان اول دنبال فلسفه ی لاجوردی از یک نیاز ساده نبودم زندگی ام اینطور درهم و برهم نمی شد.

حالا با چندین گره کور در مدار  زندگی، ساده نشسته ام کنار پنجره، حبیب می خواند:« سر داده در سکوتی آوای بی نوایی، پیچد در آسمان ها ناله های جدایی»، با سرفه هایی که بعد از سه هفته دیگر کلافه ام کرده اند-  با خود می گویم چرا باید یادگار باران را در روزهای گرم با زحمت تحمل کنم؟- و دم نوشی که شاهکار دوستم هست تا اعصابم یا شاید سینه ام را آرام کند.

با این کلمه رابطه ی خوبی ندارم، اما: "شاید" اگر فراموش نمی کردم که ناگهان ممکن است چقدر زود دیر شود وضع این نبود.


جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال

شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال


دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل

پیام ما که رساند مگر نسیم شمال


غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود

عجب فتادن مردست در کمند غزال


به خاک پای تو داند که تا سرم نرود

ز سر به درنرود همچنان امید وصال


حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری

به آب دیده خونین نبشته صورت حال

خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد

سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد


به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم

پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد


غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم

اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد


منم و دلی و آهی ره تو درون این دل

مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد


همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف

به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد


کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان

به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد


به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو

چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد





امان از نودولتان

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند


یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند


پ.ن: 

در برخورد با بعضی از آدم ها این چند بیت رو با خودم تکرار می کنم تا آراشم حفظ بشه!

نبیند مدعی جز خویشتن را

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز.
 شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته ،
پدر را گفتم:  از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد، چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند!
 گفت:  جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی

نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش

گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش

دمت گرم و سرت خوش باد

دمی او را ببینم که دلبر

دلم تنگه شبی با ما به سر بر


تو گل بر سر زنی ای نو گل مو(من)

به جای گل زنم مو(من) دست بر سر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم


تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم


خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم


هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

یاد بغض آلود بندر

دلم لک زده؛

 برای وقتی که مشق هایم را می نوشتم و آفتاب هم  کمی از تابشش کم می شد تا مادرم اجازه  می داد که به کوچه بروم و بازی کنم!

بوی شرجی و هرم گرما

طعم آب شور از لوله ی حیاط

شکوه و عظمت هر چیزی که برای اولین بار تجربه می کردم

صداقت چشمان دوستانم

بوی نمناک خیال وقتی که خاک را برای ساختن یک ساختمان زیر زمینی حفاری می کردم

گشتن دنبال بقایای بمب های صدام در خرابه ها

یاد پدر وقتی او را از سر کوچه می دیدم

 

ادامه مطلب ...

اصل مصلحت اجتماع است

صاحبان عقیده و ایمان از مرگ نباید هراس کنند تا چه رسد به فحش ناکسان.

 چون که اصل مصلحت اجتماع است.

 آنجا که مصالح اجتماع تامین نباشد، مصالح مردم تامین نخواهد بود و تشخیص اینکه چه اشخاصی روی مصالح جامعه مقاومت می کنند و چه اشخاصی روی مصالح خودشان، با مردم است. الحق هم که مردم از عهده این تشخیص خوب بر می آیند».

نزدیک ساعت 5 عصر

معمولا سعی می کنم از مدار آرامشی که برای خودم درست کردم خارج نشم یعنی نه عصبی بشم و نه ناراحت!

سعی می کنم برای این کار به شکل عجیبی خودم رو نسبت به واقعیت های پیرامونم پرت نشون بدم، ولی امان از وقتی که چندتا متغییر با هم دست به دست هم بدن و در شرایطی گیر بیوفتی که مسلمان نشنود و کافر نبیند، دنیا جهنمی میشه که محاله به این راحتی ها بشه از دستش خلاص شد تو می مانی و آوار تمام ساختمان هایی که دور خودت ساختی.

فقط باید سردر گریبان باشی و سکوت کنی و تکرار این حرف مزخرف که «امیدوارم خواب باشه»

البته بعضی اوقات وقتی به این فکر می کنم که یک انسان در بهترین شرایط 650,000 ساعت عمر می کنه کمی آرام تر می شم! کلی از ساعت هاش هم که رفته

 

ادامه مطلب ...

کاندیدای اصلح

هر وقت یک مرد پیدا شد که بگه من اومدن شما ملت تنبل و مغرور رو درست کنم، می فهمم که آمده برای انجام کار .

وگرنه با هندوانه زیر بغل گذاشتن و من بمیرم،تو بمیری امورات مملکت پیش نمیره!

  ادامه مطلب ...

دل اگر دل باشد

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود.


از قول من به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد