مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

تَخَرخُر

چند وقتی این موضوع درگیرم کرده بود یک نفر که مثلا از فلان جای دنیا و با کلی دک و پوز دکتری گرفته( دست کم لازم بوده چند سال فکر مبارک رو به کار بندازه)  و چندین سال مدیر بخش های مختلف مملکت بوده ( لزوما نیازی به کار انداختن فکر نبوده) چطور می تونسته انقدر ابله باشه، یا تصمیم نگیره یا اینقدر لفتش بده که دیگه به درد نخوره، تا با این کلمه مستطاب آشنا شدم که خودش یک ایدئولوژی و منفیست می تونه تعریف بشه، تخرخر به یادداشت مرحوم دهخدا یعنی خود را به نادانی(خری) زدن و وانمود نمودن به نادانی!

این کلمه به قدری در سیاست کاربرد داره که مسئولین خودمون طول تاریخ از اون بهره مند شدند ، ترامپ هم از همین رویه داره پیروی می کنه.

مهمترین مزیت تخرخر اینه که اگر بعدا خطایی ازش معلوم شد همه پای خریت اون بذارند و نه خیانت.


یک یادداشت از کانال آقای عبدالله شهبازی در رابطه با تَخَرخُر و فواید آن:


مهدی بامداد درباره میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، وزیر امور خارجه و صدراعظم دوران متأخر قاجاریه، می‌نویسد:


«شاهکار اساسی میرزا نصرالله خان نائینی این بود که خود را به نفهمی (تخرخر) زند و طوری رفتار کند که همه او را ابله پندارند که اگر روزی عملیات سری او بروز کرد حمل بر خریت او کنند نه خیانت و برای شهرت این خصیصه سعی بسیار داشت.


 از جمله کارهایش این بود: با اینکه درشکه‌اش دم دربار حاضر بود هنگامی که از نزد شاه و یا امین‌السلطان بیرون می‌آمد که به خانه خود برود درشکه دیگری را سوار می‌شد؛ درشکه‌چی می‌پرسید که کجا بروم، جواب می‌داد منزل، درشکه‌چی می‌گفت بلد نیستم، منزل کجا است؟ مشیرالدوله با کمال تعجب جواب می‌داد مگر درشکه خودم را سوار نشده‌ام، این درشکه مال من نیست! اسب‌های درشکه او سیاه و درشکه‌چیانش مشخص بود، لکن گاهی سوار درشکه یکی از وزرا که اسب‌هایش سفید بود می‌شد و چند قدمی که به راه می‌افتاد می‌گفت ببخشید مثل اینکه این درشکه مال من نیست، من اشتباه کردم خیال کردم درشکه خودم را سوار شده‌ام.

 

ادامه مطلب ...

عصبانی نیستم


این چند روز هم بگذره میشه تقریبا 3 ماه که ما درخواست دفتر کار دادیم توی دانشگاه و یک ماه هست که با وجود تایید شدن طرح منتظریم تعطیلات تابستانی تموم بشه، نمی دونم چه حکمتیه هر وقت ما یک کار اداری داریم مصادف می شه با تعویض رییس و ریست شدن کل کار ما به تاریخ 1/1/1 هجری،  الله اعلم.

در کل اینها ظاهرا اراده ای برای هیچ کاری ندارن، موندن چطوری تتمه ی شیره جون این مملکت رو بکشن که دیگه حسابی بخشکه، والا ما هم قد یه موز برداشتن هم نه صدامون جایی میرسه نه تیغمون برش داره!

فقط یه چیزی دل آدم رو خوش می کنه؛ که چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند فرعون و قارون و رضا خان و غذافی و... با اون عظمت رفتن اینا هم میرن ما هم میریم.

ولی خوب هنوز یک سری امیدهایی دارم مثلا هوا داره کم کم خنک میشه و لازم نیست خیس عرق برسیم خونه!

طرف میگه غصه نخور یه روز درست میشه، گفتمش من اصلا و ابدا غصه نمی خورم، ولی الان می خوام به نتیجه برسم فسیل که شدم به چه دردیم می خوره، والا فکر کرده ما بیل گیتسیم تازه سر 70 سالگی بریم آفریقا دنبال خوشیمون بگردیم، ما ته تهش 20 سال دیگه بیشتر زنده نمی مونیم.

الحمدالله هیچ اداره ای هم تلفن بی صاحابش رو جواب نمیده، اون وقت ما 4 صبح به موبایلمون زنگ میزنن صدامونم خش داشته باشه میگن اتفاقی افتاده؟! -نه چه اتفاقی تازه داشتیم کله رو بار می ذاشتیم :|

از اون طرف یه چیزی از جیبت می افته محال ممکنه دیگه پیداش کنی، بابا لامصب همین الان جلو چشمم افتاد کجا رفت غیب شد؟!

بعد بیایی گیر یه آدم خنگ بیوفتی که به خاطر لطفی که تو می کنی واسش برات کلاس بذاره و برای این که اعصابت خراب نشه یه لبخند مزحک احمقانه بزنی و بیخیال بشی.

روزنامه ها رو هم که میخونی دلت میخواد نصف مملکت رو بسمل کنی بلکه لااقل محیط زیست یه نفسی بکشه.

نگاه می کنی توی 21 سالگی انیشتین نظریه ی نسبیت رو ارائه می کنه و تو توی 24 سالگی به زور باید فرمول فیزیک و دینامیک کوفتی رو حفظ کنی.


ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند




وای از روزی که قلم در بند نان گردد!

چند وقتیه به این فکر میکنم که نصف بیشتر مشکلاتی که داریم مربوط به خبرنگارهاست، یکی خبرنگارهای مزدور که به خاطر غم نان مجبورن هر مرد و نامردی رو اسطوره نشون بدن، یکی هم خبرنگار های احمق که می بینن باد کدوم طرفی می وزه و واسه اون می نویسن!

در جریان اختلاس اخیر یکی تیتر زده بود کشف شدن اختلاس به خاطر شجاعت مدیریت در تغییر ساختار ها بوده و... آخرش هم برای تشریح فرار فرد مختلس نوشتن که وقتی به جلسه ی حسابرسی دعوت شده با علم به این که ممکنه لو بره گفته زنم بیمارستانه و یک تک پا رفته کانادا!


دست مزن!چشم ببستم دو دست   

راه مرو! چشم دو پایم شکست


حرف مزن! چشم قطع نمودم سخن

نطق نکن! چشم ببستم دهن


هیچ نفهم! این سخن عنوان نکن    

خواهش نا فهمی انسان مکن


لال شوم کور شوم کر شوم       

لیک محال است که من خر شوم


پ.ن: از حق نباید گذشت که اسباب ترقی بشر در طول تاریخ وجود نویسنگان حق طلب بوده و در همین مورد هم اگر ایشان نبودند ما عمرا اگر در  این وضعیت چیزی مطلع می شدیم.

اتوبان آیت الله هاشمی

با آغاز به کار شورای  جدید تهران، جهت تکریم آقای هاشمی ابتدا نام اتوبان و سپس تابلوهایش را به یاد آن مرحوم تغییر داده و شانصد تا بنر جهت توجیه مردم -که دیگر اسم قدیم از سرشان بیوفتد - در سراسر شهر نصب نمودند.


نظر یک شهروند:

از وقتی این تغییرات انجام شده، ترافیک هم کلی کم شده، تازه صندلی تاکسی های ون هم نرم تر شدن.

وجدان

امروز حین صبحانه خوردن توجهم به نان جلب شد، آیا این نان بهداشتی تهیه شده؟ آرد مرغوبی داشته؟ در شرایط خوبی نگهداری شده ؟ ...؟

 معمولا حال و حوصله ی صف ایستادن برای چیزی را ندارم، برای همین نان را بسته ای می خرم.

روی بسته بندی آن را نگاه کردم نه تاریخ داشت، نه آدرس و نام و نشانی ، طبیعتا علامت استاندارد هم رویش درج نشده بود.

با خودم فکر کردم چقدر وضعیت وحشتناکی بر جامعه ی ما و کل دنیا حاکم می شد اگر که ما به وجدان خود رجوع نمی کردیم و یا اصلا وجدانی در نهاد ما قرار داده نمی شد.

 مثلا به جای لبنیات برای ما انواع و اقسام مواد شیمیایی را ترکیب می کردند و تحویل می دادند، معلم ها به جای آموزش دادن دانش آموزان، وقت تلف می کردند. مسئولین به جای انجام وظیفه ی  ، جیب های خود را پر می کردند. رسانه ها به جای آگاهی دادن ، مخاطبینشان را با قدرت ها معامله می کردند. بانک ها به جای سرمایه گذاری در تولید به فکر دلالی و بنگاه داری می افتادند. شرکت های بیمه ای به جای اشغال  در توسعه بهداشت و درمان ، اپراتور موبایل تاسیس می کردند. مردم به جای نوع دوستی  به همدیگر رحم نمی کردند  .

 مجبور بودیم تا به همه کس و همه چیز شک کنیم، چون وجدانی نبود که بشود به آن اعتماد کرد ،  واقعا چه روزگار غریبی می شد.


 یک ورق خواهم به پهنای فلک/ تا نویسم شرح این دوز و کلک!


 خلاصه خداروشکر که وجدان در نهاد ما گذاشته شده وگر نه بد وضعیتی از آب در می آمد.

سر آخر به این نتیجه رسیدم که به وجدان توزیع کننده و تولید کننده نان ها اعتماد کرده و بقیه ی پنیر و کره را میل کنم.

راه حل جامع

آقای مقام ارشد برای حل این مشکل چه برنامه ای دارید؟

- همانطور که مستحضر هستید این یک مشکل جهانی است و تمام دنیا با آن دست و پنجه نرم می کنند.


آقای مقام ارشد برای حل آن مشکل چه طرحی ریخته اید؟

- متاسفانه تاکنون در جهان هیچ مورد مشابهی برای این مشکل نبوده و فقط اینجا این اتفاق افتاده است.


پ.ن:

الگوریتم ساده ی مسئولین کشور برای حل مشکلات؛ 

1- یا این مشکل قبلا در جایی از دنیا وجود داشته ، بنابراین دیگر مشکلی نیست.

2- یا این مشکل فقط برای ماست و یک پدیده محسوب می شود، بنابراین دیگر مسئله ای نیست.