مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

طاقت بیار رفیق

- هیچ فکر می کنی که ما اصلا روزگار جالبی نداریم؟

- آره ولی دولت گفته اوضاع روز به روز بهتر میشه و من خیالم راحته.

-خودت احساس وظیفه نمی کنی؟

- من کارهای مهم تری دارم.

- کار مهم تو چی می تونه باشه؟

- توی این شرایط زنده موندن.



خاک شدن

در اعصار جدید یک آبادی بود.

وقتی خاک می شد، برق و آبش هم قطع می شد.

وقتی مه می شد، برق و آبش واسه خاک شدنی که قبلا شده بود قطع می شد.

وقتی بارون میومد برق و آبش واسه ی مه قبلی که با خاک شدن  اسبق، کاه و گل ساخته بود قطع می شد.


پ.ن:

خاک شدن به حالتی از شدن گفته می شود که خاک از منابع ناشناخته ی کشورهای عربی -که خیرشان برای مسئولین و شرشان دامان ما را گرفته - به هوا خواسته و جز با تصفیه ی ریوی یا روش های پایتختی شامل وزش باد و بارش باران علاجی ندارد.


اخیرا در بحث ریز گردها و یا همان خاک شدن به خودکفایی کامل رسیده ایم و خاک شدن را فقط همت بادی طلب می کند.


از این در به برهان سخن گوی با من

دیگه خسته ام کردی از بس  گفتی روزی روزگاری ادیسون مکتشف جریان برق و مخترع فلان و بهمان بود.

از خودت بگو ،

لا اقل بگو مخترع سیم برقم من!


که کرد اول آهنگری؟ چون نبوده‌است

از اول نه انبر نه خایسک و سندان

 

 

که دانست کافزون شود روشنائی

به چشم اندر از سنگ کوه سپاهان؟

 

خرد هدیهٔ اوست ما را که در ما

به فرمان او شد خرد جفت با جان

 

نگه‌بان تن جان پاک است لیکن

دلت را خرد کرد بر جان نگهبان

 

 

از این در به برهان سخن گوی با من

نخواهم که گوئی فلان گفت و بهمان

 

گر این علمها را بدانند قومی

تو نیز ای پسر مردمی همچو ایشان

 

بیاموز اگر چند دشوارت آید

که دشوار از آموختن گردد آسان

 

ادامه مطلب ...

اعلام کاندیداتوری اینجانب در انتخابات

چند روزی هست که به این فکر می کنم، ما که از فیلم و روزنامه و-آموزش عالی و نازل -که به نتیجه ای نرسیدیم که اولی را توبیخ می کنند و دومی را تخته و سومی را هم که ... بماند!

در انتخابات ریاست جمهوری امسال شرکت کنم و بدون صرف هزینه ای از بابت ترتیب میتینگ های تبلیغاتی و سیبیل نامردان را چرب کردن و یک مشت حرف چرند تحویل ملت دادن مخاطب خودم را کاندیدا ها قرار بدهم.

که؛ 

شرافتمندانه زندگی کنید نه اشرافانه، راست حرف بزنید نه درست، ریل قطار پیشرف از مملکت خودمان می گذرد همینطور قطار را در شنزار رها نکنید،

یکی از ما چند نفر رییس جمهور این مملکت می شود، حداکثر 50 سال دیگر همه ی ما چند نفر می میریم شاید بتوانیم قبل از مردن برای مردم مفید باشیم.

آبروی ما و همه ی چیزی که ما به آن باور داریم به همت ما بسته است و هر درنگ پشیمانی است و ناکامی.


این یعنی چه اشکالی هست؟

وقتی که بدون انتخاب تو، سیاست هایی را پیشه کنند که نه دیگر در ایران جایی داشته باشی نه به خارج راهی،

وقتی که ذره ذره آب شدن رفقا و هم قطاریهایت را ببینی که با چه شور  و انگیزه ای بودند و حالا فقط لحظه می شمارند برای گذر عمر،

وقتی که عزت برای شماست ، ذلت برای ما،

وقتی که ما رعیت ماندیم و فقط اربابانمان عوض شد.

وقتی که مردم نانجیبی نکردند ولی نانجیبی می بینند.

وقتی که اماممان که امام بود می گفت خاک بر سر من که از عنوان شما استفاده ای بکنم و حالا نوچه های شما هم سروری می کنند.

وقتی که همه ی مسئولین کشور بلغور کننده ی حرف های سیاسی شده اند.

املای اول دبستان

کلاس اول دبستان که بودم بعد از چند ماهی که بالاخره نوشتن را یاد گرفتیم.

معلم چند جمله گفت که داخل کتاب یادداشت کردیم.

بعد از یادداشت ها گفت که :《کتاب ها را داخل کیف بذارید و دفتر خود را باز کنید》،بعد از آماده شدن کلاس، معلم شروع کرد به گفتن همان جملاتی که بیشتر در کتاب نوشتیم...

من هم که تجربه ای راجع به املا و امتحان نداشتم با خودم گفتم که این ها داخل کتاب هستند و با نگاه کردن به کتاب بهتر می شود نوشتشان.

باز کردن کتاب همانا و سیلی معلم و صورت یک طفل هفت ساله!


ای کاش قبل از گرفتن امتحان به من گفته می شد که امتحان چیست، نه این که با نوازش نه چندان محبت آمیز بفهمم که تقلب یعنی چه!



نوآموز را ذکر و تحسین و زه

ز توبیخ و تهدید استاد به


پ.ن:

به مدد تکنولوژی قریب به  اتفاق همه ی دوستان همکلاسی دبستان را پیدا کرده  ایم و دور هم با تشکیل یک گروه تلگرامی ،خاطرات 14 سال پیش را مرور می کنیم.

پس راه و روش مـحّـمدی کو؟

یحیی معاذ بارها می گفت : 

ای عالمان!

کاخ های شما قیصری است، و خانه هایتان خسروی  و مرکب هایتان قارونی  و ظرف هایتان فرعونی، 

و خو هایتان نمرودی و سفرهایتان جاهلی و مذهب هایتان پادشاهی.

پس راه و روش محّمدی کو؟

کار و کاردان

مردکی را چشم درد خاست،

 پیش بیطار رفت که؛ دوا کن!

 بیطار از آن چه در چشم چارپای می کند در دیده او کشید، و کور شد.

 حکومت به داور بردند،

گفت برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.

 

  مقصود ازین سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.

 

ندهد هوشمند روشن رأى

به فرومایه کارهاى خطیر

 

بوریا باف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر


پی نوشت:

با صدای مرحوم خسرو شکیبایی بشنوید.