مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

۲۷ شهریور روز شعر و ادب پارسی ، روز بزرگداشت استاد شهریار

ما وزن شعر و قافیه ی بی قواره ایم

خود در قصیده ای که به میل و مرام ما نیست

روند نسبتا خوب

به هر حال این که در این 60 سال  دغدغه های مردم ما  از سیاه زخم و وبا و جذام و ...

 رسیدم به مسائلی مثل محیط زیست و بیکاری و تورم ، می شه به روند رو به جلوی کشور امیدوار بود.

سود بازار

امروز رفتم تابلوی بورس تهران رو نگاه کردم ، تمام نمادهای درست و حسابی منفی بود. فکر کنم تا آخر ماه شرکت ها آب بشن ما هم بدهکار تر.


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا! منعمم گردان به درویشی و خرسندی

کریم تر از حاتم

قانع به یک استخوان چو کرکس بودن

به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن


با نان جوین خویش حقا که به است

کالوده و پالوده هر خس بودن

عصبانی نیستم


این چند روز هم بگذره میشه تقریبا 3 ماه که ما درخواست دفتر کار دادیم توی دانشگاه و یک ماه هست که با وجود تایید شدن طرح منتظریم تعطیلات تابستانی تموم بشه، نمی دونم چه حکمتیه هر وقت ما یک کار اداری داریم مصادف می شه با تعویض رییس و ریست شدن کل کار ما به تاریخ 1/1/1 هجری،  الله اعلم.

در کل اینها ظاهرا اراده ای برای هیچ کاری ندارن، موندن چطوری تتمه ی شیره جون این مملکت رو بکشن که دیگه حسابی بخشکه، والا ما هم قد یه موز برداشتن هم نه صدامون جایی میرسه نه تیغمون برش داره!

فقط یه چیزی دل آدم رو خوش می کنه؛ که چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند فرعون و قارون و رضا خان و غذافی و... با اون عظمت رفتن اینا هم میرن ما هم میریم.

ولی خوب هنوز یک سری امیدهایی دارم مثلا هوا داره کم کم خنک میشه و لازم نیست خیس عرق برسیم خونه!

طرف میگه غصه نخور یه روز درست میشه، گفتمش من اصلا و ابدا غصه نمی خورم، ولی الان می خوام به نتیجه برسم فسیل که شدم به چه دردیم می خوره، والا فکر کرده ما بیل گیتسیم تازه سر 70 سالگی بریم آفریقا دنبال خوشیمون بگردیم، ما ته تهش 20 سال دیگه بیشتر زنده نمی مونیم.

الحمدالله هیچ اداره ای هم تلفن بی صاحابش رو جواب نمیده، اون وقت ما 4 صبح به موبایلمون زنگ میزنن صدامونم خش داشته باشه میگن اتفاقی افتاده؟! -نه چه اتفاقی تازه داشتیم کله رو بار می ذاشتیم :|

از اون طرف یه چیزی از جیبت می افته محال ممکنه دیگه پیداش کنی، بابا لامصب همین الان جلو چشمم افتاد کجا رفت غیب شد؟!

بعد بیایی گیر یه آدم خنگ بیوفتی که به خاطر لطفی که تو می کنی واسش برات کلاس بذاره و برای این که اعصابت خراب نشه یه لبخند مزحک احمقانه بزنی و بیخیال بشی.

روزنامه ها رو هم که میخونی دلت میخواد نصف مملکت رو بسمل کنی بلکه لااقل محیط زیست یه نفسی بکشه.

نگاه می کنی توی 21 سالگی انیشتین نظریه ی نسبیت رو ارائه می کنه و تو توی 24 سالگی به زور باید فرمول فیزیک و دینامیک کوفتی رو حفظ کنی.


ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند