مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

مادر رفت یادش ماند

دو هفته ای هست که مادرم را به خاک سپردیم.

هنوز منتظرم تلفنم زنگ بخورد صدای مهربانش را بشنوم.

10 سال در غربت دویدم هر کاری کردم که خوشحالش کنم ، حالا که داشتم نتیجه می گرفتم مادر رفت.


مادر مهربان و دلسوزم، نشد محبتت را جبران کنم. حلالم کن.

ابتکار عمل هر کاری که داشتم را از دست دادم. می خواهم تا آخر سال فقط یک جا کار کنم و کمتر با بقیه معاشرت کنم.


با بند بند جانم شعر شهریار می خوانم؛ 

حیدر بابا دنیا یالان دنیادی

سلیماندان نوحدان قالان دنیادی

اوغول دوغان درده سالان دنیادی

هرکیمسیه هر نه وئریب آلیبدی

افلاطوندان بیر قوری اود قالیبدی


و


باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:

بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟

تنها نمی‌‌گذارمت ای بینوا پسر

می‌خواستم به خنده درآیم به اشتباه

اما خیال بود،

ای وای مادرم 

یامان یئرده گؤن دؤندی ، آخشام اوْلدی‬

‫دوْنیا منه خرابهٔ شام اوْلدی‬