مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

مالیات و خراج

پرده اول؛

علی الراس شدن شرکت و بستن نزدیک به چندین میلیون تومان مالیات درآمد و حقوق و جریمه های رنگارنگ به ناف شرکت بی پول ما به دلیل جواب ندادن تلفن و نتواستن چک کردن اسناد .


پرده دوم؛

اعتراض کتبی به مالیات وارده و تماس با ما بابت توافق.

سه روز مذاکره و سر انجام بخشش دو سوم مالیات و توافق با ممیز.


پرده سوم؛

تماس امروز ممیز با موبایل بنده و این که من هوای شما رو داشتم حالا شما چه میکنید و ...


اول کار رو انجام داد و بعدش تقاضای شیرینی کرد که مدیون هم بشیم.



زندگانی درد بی درمان ماست...

زندگانیم و زمین زندان ماست
زندگانی درد بی درمان ماست

راندگانیم از بهشت جاودان
وین زمین زندان جاویدان ماست

گندم آدم چه باما کرده است
کآسیای چرخ سرگردان ماست

خضر راه خویشتن باش ای رفیق
چشم گریان چشمه ی حیوان ماست
 
ادامه مطلب ...

جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی

وقتی برای ایجاد کارگاه و گرفتن تسهیلات میگن باید مجوز داشته باشی و برای گرفتن مجوز می گن که باید کارگاه داشته باشی و برای کارگاه موافقت اصولی می خوان و برای موافقت اصولی طرح توجیهی می خوایی و برای طرح توجیهی باید متخصص اقتصاد باشی و یا یک پول هنگفت برای این دور باطل داشته باشی و به اسم مرکز رشد وقت و رمقت رو میگیرن تا بتونی ایده رو پرورش بدی و و و برسی به دانش بنیان که دوباره بتونی یه دور دیگه باطل طی کنی، 

 یاد حکایت سعدی می افتم که

 :« این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی.»



ای انسان!

بسم الله الرحمن الرحیم


 یَآ أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ

الَّذِى خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ

فِى  أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَآءَ رَکَّبَکَ


صدق الله علی العظیم

 

انفطار آیه 6-8

ادامه مطلب ...

آموزش و پرورش مزخرف

به‌طور اتفاقی، یکی از برنامه‌ها‌ی کنکوری تلوزیون را می‌دیدم. 

این برنامه‌ها که (به‌قول وزیر آموزش و پرورش) برخی با لابی‌گریِ کارتل‌های بزرگ اقتصادی برگزار می‌شود، طوری روی فنون تبلیغاتی تسلط یافته‌اند و از فضای گل آلود کشور کَره می‌گیرند که هیچ صنعتی نمی‌تواند چنین کند.


برخی مجری‌ها و آموزگاران این صنعت چنان پر از استرس و اضطرابند که حتی کنترل صدای خود را ندارند، و طوری داد و هوار می‌کنند و اطوارهای نمایشی در‌می‌آورند که آدم بیشتر نگران خودشان می‌شود نکند فتقشان پاره شوند. اینطوری به پنجاه سالگی هم نمی‌رسند.


برنامه‌‌ای که دیدم کارنامه‌ی میانگین نمرات قبولی‌های پزشکی امسال را نشان می‌داد. مجری با فریادهای گوش‌خراش می‌گفت: "اینا نمرات آدمای موفق و خوش‌بخته. مال اوناییه که برنامه و هدف داشته‌اند. اگه نمی‌خوای ثروتمند و معروف بشی این برنامه رو نگاه نکن. اگر نمی‌خوای پرفسور سمیعی بشی این برنامه رو نگاه نکن. این برنامه واسه آدمای به دربخوره. واسه اونایی که میخوان یه چیزی بشن".


زهره‌ام ترکید. بی‌تعارف تمام وجودم را احساس پوچی و بیچارگی پُر کرد. ازینکه هیچ پُخی نشده‌ام احساس بدبختی کردم و از خودم و خانواده خجالت کشیدم. 

با چهار پنج دقیقه برنامه طوری دچار استرس و اضطراب و احساس بدبختی شدم که میگرنم عود کرد و تلویزیون را خاموش کردم.

  ادامه مطلب ...

روند نسبتا خوب

به هر حال این که در این 60 سال  دغدغه های مردم ما  از سیاه زخم و وبا و جذام و ...

 رسیدم به مسائلی مثل محیط زیست و بیکاری و تورم ، می شه به روند رو به جلوی کشور امیدوار بود.

انتظار داری مملکت چطور باشه؟

دیروز رفتم یک اداره ای، البته اداره ی کل بود و با توجه به اندازه اش پتانسیل وزارت خانه بودن را هم داشت، یک طبقه فقط برای کاری که من داشتم در مرکز شهر تهران ساخته بودند، کار به این شکل بود که من مدارک را باید در سایت آپلود می کردم، بعد به اداره ی مربوطه در استان مراجعه می کردم تا بعد از ارجاع مدارک به تهران بیاییم و اینجا کار را ادامه بدهم(قربان اتوماسیون شما!) نتیجه ی این کار معافیت مالیاتی برای خط تولید بود.

خلاصه به هر نحوی بود کار از استان بیرون آمد و رسید به تهران، رفتم به طبقه ی مربوطه و رسیدم به آقای مربوطه ، اتاق ایشان بیشتر شبیه قهوه خانه بود تا یک اتاق اداری، از حیث وجود رفقایی که روی صندلی ارباب رجوع نشسته بودند و جایی برای نشستن من نبود.

با بی تمایلی و این که قرار بوده حقوق های معوقه ی ایشان را پدر بزرگ بنده تقبل کند نگاهی به سرتا پای حقیر انداخت و گفت بله؟! من هم در همان حالت مجبور شدم راجع به پروژه ای که قریب به دوسال با صرف هزینه ها و وقت ها و با مشاوره ی خارجی ها به انجام رسانده بودیم، ارائه انجام بدهم.

حرفم به خاطر آمدن یک دوست دیگر که ناهار آورده بود قطع شد. 

اصلا حوصله ی این که دوباره در آن وضعیت کنار آدم هایی که زل زده اند به تو و منتظر گرفتن یک گاف هستند قرار بگیرم را نداشتم.

 بنابر این سکوت کردم، گفت آقا این پروژه مربوط به محصولات مرتبط با تغذیه است و باید بروید پس خانم فلانی!

رفتم پیش خانم فلانی و ایشان  نبود، از همکارش پرسیدم ، ظاهرا به ایشان برخورد که سراغ یکی دیگر را از ایشان گرفتم.

حدود یک ساعتی نشستم در سالن منتظر خانم فلان، وقتی رفتم دفتر، ایشان مشغول نوشتن بود و خانم اولی رفته بود. در زدم و وارد شدم، گفت بگو آقا، گفتم جسارتا نامه ی بنده را به شما ارجاع داده اند اگر ممکن است بررسی بفرمایید.

- آقا شماره نامه ات رو بده من وقت ندارم.

- شماره نامه ندارم فقط یک کد پیگیری است که از سایت گرفته ام.

- به من مربوط نیست.

دوباره برگشتم پیش آقایی که من را به ایشان ارجاع داد- آماده شده بود که برود حالا یا برای نماز و ناهار یا جلسه- گفتم آقا شما میدانید شماره ی نامه ی من چیست؟ گفت بگو در سامانه ی "فلان" نامه را فرستاده ام ( الحمدالله دوتا دوتا هم سامانه دارند).

از این که مجبور بودم دوباره اخلاق گند آن خانم را تحمل کنم مکدر شدم. ولی کاری نمی شد کرد، الحمدالله قبلا با مسئولین دانشگاه این موارد را تمرین کرده و برای جامعه آماده بودم.

به  اتاق رفتم، خانم نگاه تندی کرد و گفت نمی گذاری گزارشم را بنویسم. گفتم ببخشید نامه ی بنده در سامانه ی فلان به دستتان رسیده با این شماره ی پیگیری...

نامه را بلاخره با زور و ناز نگاه کرد.

گفت این ماشینه؟ گفتم بله

- خوب من چمیدونم این چیه این به من مربوط نیست.

- من رو به شما ارجاع دادن

- احتمالا سرشون شلوغ بوده وگرنه کار من نیست من کارشناس تغذیه ام!

-  می فرمایید چه کار کنم؟ 

- هیچی، اشکال ندارد خودم بررسی می کنم.

سرکار علیا مدارک مربوط به ماشین آلات را از سامانه گرفت و چون به زبان انگلیسی تدوین شده بود شاکی شد و گفت : این چیه من سر در نمیاریم برو کاتالوگ با عکس بیار ، من درخواستت رو برگشت می زنم و  این سری با عکس آپلود کن.

با حال مذبوحانه ای پرسیدم دوباره درخواست به استان بر میگردد و باید تایید شود؟

- بله

- خیلی ممنونم.


پ.ن : ای کاش وزرای محترم، به جای صرف وقت برای نوشتن خطابه های گرانقدر، یک دور فرآیند های موجود در اداراتشان را به صورت امتحانی انجام می داند.

 این کار دو فایده داشت:

اول نه قدر و  ارزش کلمات  از بین می رفت و دوم نه وقار و شخصیت یک وزیر... که امیر خسرو دهلوی می گوید:

شکوه مرد در عهد درست است

مدان مرد، آنکه گاه عهد سست است


ز مردان راستی باید قلم وار

که گردد کار او را عهده‌ی کار

من چه دانم من چه دانم!

با این که چندین ماهی از دعوت مسئولین رده بالا تا متوسط کشورهای مختلف در ایران می گذرد هنوز متوجه نشدم در کشوری که حقوق کارگر ها هر 5 ماه به 5 ماه با تاخیر پرداخت می شود ، پول تشریفات و هزینه ی یک روز تعطیل شدن کشور را چه کسی داد؟

اصلا چرا باید کشوری که به قول خودتان یا ورشکسته است یا عرضه ی مدیریت مالی جزء برای پرداخت حقوق کارگران را هم ندارد این چنین شو هایی برگزار می کند؟

لابد برای تبادل ارتباطات و آشنا شدن با ایران!

 دکی ! خوب اینا رو که شاه بهتر از شما انجام می داد، ما جشن 2500 ساله می گرفتیم وقتی که دعوت سفیر و وزیر مد نبود...

اگر شما دچار محاسبه شده اید( مودبانه ی خریت) من برایتان یادآوری می کنم که کارگر توانایی تامین زندگی خود را با حقوق ماهیانه هم ندارد چه برسد به پرداخت های چند ماه یکبار.


پ.ن: یک آقایی هست در همین مملکت که 38 عنوان شغلی دارد ، اگر برای هر کدام فقط 100 هزارتومن حقوق دریافت کند ، حداقل حقوق 3 ماه یک کارگر را می گیرد.


باز گویم این سخن را گرچه گفتم بارها

می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها


پرده های تار و رنگارنگی آید در نظر

لیک مخفی در پس ِ آن پرده ها اسرارها


مارهای مجلسی دارای زهری مهلکند

الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها


دفع این کفتارها گفتار نتواند نمود

از ره کردار باید دفع این کفتارها


کشور ما پاک کی گردد ز لوث خائنین

تا نریزد خون ناپاک از در و دیوارها


مزد کار کارگر را دولت ما می کند

صرف جیب هرزه ها ، ولگردها ، بیکارها


از برای این همه خائن بُوَد یک دار کم

پُر کنید این پهن میدان را ز چوب دارها


دارها چون شد به پا با دست کین بالا کشید

بر سر آن دارها سالارها ، سردارها


فرخی این خیل خواب آلود مست غفلتند

این سخنها را بباید گفت با بیدارها