مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

به هنگام سیه روزی عَلَم کن قد مردی را

به هنگام سیه روزی عَلَم کن قد مردی را

ز خون ِ سرخ فام خود بشوی این رنگ زردی را


نصیبِ مردم دانا به جز خون جگر نبود

در آن کشور که خلقش کرده عادت ، هرزه گردی را


ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی

از آن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را


کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق

که تا بیرون کنند از سر هوای هم نبردی را


شبی کز سوز دل شد برق ِ آهم آسمان پیما

چو بخت خود سیه کردم ؛ سپهرِ لاجوردی را

یک کتاب باید بنویسم

از 18 سالگی دوست داشتم و تصمیم گرفتم که یک کتاب باحال بنویسم ولی همیشه کل عنوان ایده در حد یک خط بیشتر نمیره!

چه ذهنی داشته خالق کتاب صدسال تنهایی

باز آمدم چون عید نو!

خیلی وقت بود رمق یادداشت نوشتن نداشتم، از بس امسال سرم شلوغ شد ولی خداروشکر امروز میخوام راجع به چیزی که دیروز بهش رسیدم بگم.

برای تغییر مملکت شاید لازم نباشه گردن گردن کش ها رو شکوند یا دنبال کارتل های بزرگ اقتصادی بود.

بعضی اوقات یک کارمند یا کارشناس آموزش ندیده یا بی شعور خودش به تنهایی می تونه یک مملکت رو عقب بندازه.

دارم به تمام کارهایی که انجام دادم تا الان فکر میکنم که چطور یک کارشناس بی خود ممکن بود مسیر کلی کار رو تغییر بده و بعضی وقت ها موفق شده و بعضی اوقات نه.


حالا شما کارهای خودتون رو ببنید و تاثیر این کارمندان و کارشناسان رو در روند زندگی و برنامه هاتون حس کنید!