مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

سختی کارهای سخت

این دوماه درگیر دوتا پروژه پیچیده بودم، با این که مصیبت نامه ‌ای بودن واسه خودشون ولی خداروشکر با سربلندی و خاطره شیرین و کلی تجربه تمام شدند و خدارا از این بابت شکر می کنم.

می فرمایند که سختی ها آسان نمی شن ظرفیت ما بیشتر میشه.

به نام مادر

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهن گرفتن آموخت


شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت


دستم بگرفت و پا بپا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت


یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت


لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت


پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست


این روزها وقتی آقا عرفان و مامانش رو میبینم به این فکر می کنم که چقدررر یک مادر باید به نوزاد رسیدگی کنه تا حتی بتونه شیر بخوره، هم دلم برای مامانم تنگ میشه و هم بیشتر ممنون خانمم میشم که توجه خاصی به همه‌ی جنبه های زندگی آقا عرفان داره و مدام بهش یادآوری میکنم که پسرمون مثل خودم قراره عاشقت بشه. امروز هم  سه تایی سومین ساگرد ازدواجمون رو جشن میگیریم.

بولتن امروز و کمی قبل تر: بنزین ما کو؟

بنزین ما کو؟!

- این رو اینجا می نویسم که فراموش نکنم ما از هکر هم شانس نیاوردیم، سیستم کارت سوخت و چندتا تابلو تبلیغاتی رو هک کرده بودند و روش نوشته بودن بنزین ما کو؟ و باعث شد که ملت یک هفته ای بنزین آزاد بزنن. حیف که ادب اجازه نمیده واکنشی که لازمه رو به گروه هکری مذکور داشته باشم.


سمپوزیوم آب گواتمالا 

- وسط این شلوغی‌های دنیا معلوم نشد آقای احمدی نژاد داره چیکار می کنه !


دین اینترنشنال

- گیر جماعت شیرینی افتادیم که الان تبدیل به یک فرقه شدن و ایدئولوژیشون از رسانه میاد،ظاهراً مرضی فراملیتی هست.


امنیت ما کو؟!

امروز صبح حوالی ساعت 6 خبر ناراحت کننده‌ای از استاد داریوش مهرجویی کارگردان برزگ سینمای ایران و همسر ایشان شنیدم.


جنایت ته نداره؟

یک حکایتی بود طرف میره پیش قاضی شکایت میکنه که یکی اومده خونه من نصفه شب گوسفند من رو دزدیده، قاضی رو به دزده می کنه میگه: دزدیدی؟ دزده می گه: آره. 

 قاضی میگه: پس حق با صاحب گوسفنده باید بهش پسش بدی.

دزده میگه: آقای قاضی این انصاف نیست، زحمت کشیدم رفتم آمار این یارو رو درآوردم، رفتم پول دادم طناب خریدم، شب بیداری کشیدم، نصفه شبی خطر کردم پریدم توی خونه اش، گوسفند با اون وزنش رو بلند کردم بردم با خودم... قاضی میگه راست می گی والا حق با تو هم هست.

 این حکایت طرف وسط گرفتن  برای صهیونیست‌ها و فلسطینی هاست و میشه سطرهای زیادی نوشت ولی به همین حد بسنده می کنم. «خیر الکلام ما قل و دل»


دنیای ضعیف کش که از حق دور است

حق را به‌ قوی می دهد و معذور است


بیهوده سخن ز حق و باطل چه کنی؟

رو زور بدست آر که حق با زور است

هوای ابری پاییز و ورود به بهترین فصول سال!

هوای خنک بهشتی، ابرهای غمناک و شب‌های طولانی!

سلام به فصل پاییز.

چرت خماری

آقا عرفان به طور متوسط هر دو ساعت گرسنه میشه، بیدار میشه و شروع میکنه به غر زدن و وقتی دید که خواب ما سنگین تر از این حرفاست نعره میکشه.

این باعث میشه که توی یک خواب 6 ساعته حداقل 3 بار بیدار بشیم و کلی تشریفات به جا بیاریم.

و در نهایت سر کار چرت های کوتاه بزنم با چهره‌ی غلط اندازی که برام درست شده ترکیب جالبی شده.

پایان این هفته چینی

الان در مسیر برگشت به خونه بعد ۱۳ ساعت کار هستم، این دو هفته کلی چالش و مسئله رو پشت سر گذاشتیم و تنها موضوعی که خسته‌ام کرد بی مسئولیتی یکی شرکت‌های طرف قرارداد هست که گندزده به برنامه‌هام.

پیش‌بینی می‌کنم هفته آینده کارها سبک‌تر بشن.

دارایی شرکت ساز یا شرکت دارایی ساز

اینطور که من متوجه شدم شرکت باعث پولدار شدن شدن نیست، تو باید پولدار باشی و شرکت یک ابزار برای مدیریت دارایی محسوب میشه!

یعنی این شرکت های کوچیکی که از ماهی فروشی شروع کردن به پشتوانه اون ماهی ها و ماهی خورها شرکت رو توسعه ندادند.

در مواردی با روابطی که ساختن و در ابتدا با منابعی که قبلا کسب کردند به کمک مدیریت دارایی شرکت داری می‌کنند.

رسید بهار

بسم الله الرحمن الرحیم


رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید


صَفیرِ مرغ برآمد، بَطِ شراب کجاست؟

فَغان فتاد به بلبل، نقابِ گُل که کشید؟


مَکُن ز غُصه شکایت که در طریقِ طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

امسال هم رفت

امسال 1401 بود که چند ساعت دیگه به تاریخ می‌پیونده و یکی از این عددهای دهگان این چهار رقمی  ما یکی یکی رخت سفر بر می‌بندیم و می‌ریم.

امیدوارم که با دل خوش و خندان بریم.

البته سال آینده رو یک فرصت جدید میدونم که خدا به من خانواده ام دوباره بخشیده بعد از قسر در رفتن از زلزله تاریخی بندر اسکندرون. ( با احتساب چپ کردن سال 98، حضرت عزرائیل 0 - احسان2)


سال نو مبارک باشه، امسال سال نو رو دوباره با بوی عطر درختان مرکبات شروع کردم و رفتم به دوران کودکی و بوی نارنج و پرتقال های دزفول، برای من سال های کودکی عید همین معنی رو میداد، بازی با میلاد، بوی عطر نارنج و پرتقال و پول های عیدی، یک سالی هم با پول عیدی رفتیم اسکیت خریدیم، چقدر چسبید... یک سال هم تصمیم گرفتیم بریم با پول عیدی درایور 2 پلی استیشن بازی کنیم

امیدوارم سال آینده سال اتفاقات عالی باشه.

چند ساعت بیشتر به تحویل سال نمونده و من مثل باباها هنوز سرکار هستم

دمی با دوست در خلوت

امروز رفتم پیش وطن پرست مترود نزدیک ده تا لیوان چایی خوردیم از فلاکس خاطره انگیز و در نهایت این اثر خارق‌العاده که می‌تونه بزرگترین لیوان قهوه دنیا باشه... گفتم نصف بقیه اش هم میبرم خونه میخورم.