مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

ای از تو برون ز خانه‌ها جای دلم

وی تلخی رنجهات حلوای دلم


ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک

خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم

شما ریسک نمی کنید

حدودا یکسال پیش بود که درمانده از همه جا برای پیش برد پروژه ،دیگه مجبور بودیم که وام بگیریم. اینقدر بانک های مختلفی که قبلا شرکت حساب داشت رو گشتیم که ناامیدانه رفتیم یک شعبه پرت و رفتیم سراغ بخش اعتبارات، کارمند محترم بانک و مدیر بخش اعتبارات مردی بود در آستانه بازنشتگی به جای این که فرم های وام رو جلوی ما بذاره شروع کرد به نصیحت کردن که من کارمند بانک بودم شروع کردم یه مغازه خریدم بعد دادمش اجاره و الان خرید و فروش خونه و ماشین میکنم... شما جوون ها اهل ریسک کردن نیستید و... ، بقیه اش یادم نمی یاد چون اون موقع اینقدر صدا توی سرم بود که فقط همین بخش رو برداشتم ما اهل ریسک نیستیم.


امروز یکهو یادش افتادم، نمی دونم باید ریسک پذیری رو در چی دید ولی هم من و هم دوستم از 18 سالگی خونه رو ترک کردیم توی 25 سالگی شرکت خودمون رو از صفر تاسیس کردیم.

 شاید 8 میلیارد برابر سرمایه خودمون صادرات انجام دادیم با دست خالی و بدون پشتوانه رانتی و مالی.

 یک شرکت ورشکسته مهندسی رو توی کوچه تحویل گرفتیم و فروختیم به یک هلدینگ. 

من تا جایی که یادم میاد برای هر کاری صدم رو گذاشتم و هر کاری شروع کردم اگر خواست خدا نبود و قرار بود که شکست بخورم هیچ امکانی برای جبرانش نداشتم.

این رو الان می نویسم که یادم بمونه چه روزهایی  پشت سر گذاشتم و مهم نیست به کجا میرسم مهم اینه که چه مسیری رو طی کردم و کلی خاطره و تجربه دارم که به پسرم یا دخترم انتقال بدم و اجازه بدم که ریسک کنند، زندگی همینه...

یک فلسفه دارم:

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای / فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد