مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

بسیار صبر باید

بیخ مداومت را، روزی شجر بروید

شاخ مواظبت را، وقتی ثمر بباشد


استاد کیمیا را، بسیار سیم باید

در خاک تیره کردن، تا آنکه زر بباشد


بسیار صبر باید، تا آن طبیب دل را

در کوی دردمندان، روزی گذر بباشد

این عمر گذشته را کجا دریابم

اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم

گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم

یه روز خودت می فهمی

الزا : من گفتم دیگه هرگز تو را ترک نمی کنم...

ریچارد: ترکم نخواهی کرد، ولی خود منم یک کارهایی دارم، جایی که من میرم تو نمی تونی بیایی، توی کارهام نمی تونی شرکت کنی.

من بلد نیستم نقش آدم های اصیل و شریف را بازی کنم، ولی فهمیدن این که توی این دنیای درهم و برهم  گرفتاری سه انسان حقیر خیلی بی اهمیته کار مشکلی نیست، یه روز خودت هم اینو می فهمی!

وای از روزی که قلم در بند نان گردد!

چند وقتیه به این فکر میکنم که نصف بیشتر مشکلاتی که داریم مربوط به خبرنگارهاست، یکی خبرنگارهای مزدور که به خاطر غم نان مجبورن هر مرد و نامردی رو اسطوره نشون بدن، یکی هم خبرنگار های احمق که می بینن باد کدوم طرفی می وزه و واسه اون می نویسن!

در جریان اختلاس اخیر یکی تیتر زده بود کشف شدن اختلاس به خاطر شجاعت مدیریت در تغییر ساختار ها بوده و... آخرش هم برای تشریح فرار فرد مختلس نوشتن که وقتی به جلسه ی حسابرسی دعوت شده با علم به این که ممکنه لو بره گفته زنم بیمارستانه و یک تک پا رفته کانادا!


دست مزن!چشم ببستم دو دست   

راه مرو! چشم دو پایم شکست


حرف مزن! چشم قطع نمودم سخن

نطق نکن! چشم ببستم دهن


هیچ نفهم! این سخن عنوان نکن    

خواهش نا فهمی انسان مکن


لال شوم کور شوم کر شوم       

لیک محال است که من خر شوم


پ.ن: از حق نباید گذشت که اسباب ترقی بشر در طول تاریخ وجود نویسنگان حق طلب بوده و در همین مورد هم اگر ایشان نبودند ما عمرا اگر در  این وضعیت چیزی مطلع می شدیم.