مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

انسان عاشقم آرزوست

من مکرر به دوستان گفته ام، اسلام و ادیان مى خواهند انسان عاشق تربیت کنند. نمى گویم انسان بى عقل، مى گویم انسانى که هم عاقل باشد و هم عاشق.

 نمى خواهد عاقل بى عشق تربیت کند. آنچه مى خواهد، عاشق عاقل است.

 انسانى که حساب ها را برسد، چشمهایش را باز کند، گوشهایش را باز کند، زمینه‌ها را مطالعه کند، مقتضیات را نگاه کند، استعدادها و آمادگیها را حساب کند، موانع را حساب کند، مشکلات را حساب کند، تمام اینها را حساب کند و راه مناسب را انتخاب کند. 

اما این را بداند که در زندگى، از تلاش باز ایستادن وجود ندارد. این، کارِ آدم عاشق است. در او شورى و گرمایى است که نمى گذارد آرام بگیرد. آرامش انسانهاى نومید، انسانهایى که ممکن است محاسبه آنها را به نومیدى بکشاند، در آنها نیست.  

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل! اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه کار؟

کار ملک است آن چه تدبیر و تأمل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری‌ست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام

هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش


نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید

این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


ساقیا! در گردش ساغر تعلل تا به چند؟

دور چون با عاشقان افتد، تسلسل بایدش


کیست حافظ تا ننوشد باده، بی آواز رود

عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش؟  ادامه مطلب ...

دل روشنی دارم ای عشق!

دل روشنی دارم ای عشق

صدایم کن از هر کجا می توانی

صدا کن مرا از صدف های سرشار باران

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

 

بگو پشت پرواز مرغان عاشق

چه رازی است ؟

بگو با کدامین نفس

می توان تا کبوتر سفرکرد ؟

بگو با کدامین افق

می توان تاشقایق خطر کرد ؟

 


   ادامه مطلب ...

لحظه ی دیدار نزدیک است

لحظه ی دیدار نزدیک است

 باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد، دلم، دستم 

باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !

 های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست!

 آبرویم را نریزی، دل !

ای نخورده مست !

لحظه دیدار نزدیک است . 


دوستت دارم

« دوستت دارم » را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.


دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،

راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست!



در دل مردم عالم – به خدا –

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.


تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری؟ » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو


فریدون مشیری

پسا مدرنیته و دردسرهایش

ساعت 1:35 بامداد از خواب پریدم، بدون معطلی واژه ای که این همه مدت دمار از روزگارم در آورده بود را جستجو کردم تا به ماهیتش پی ببرم،اما در این جستجوها به تعریفی که می خواستم نرسیدم ،از این رو تصمیم گرفتم خودم در این باره دست به قلم ببرم:

قبلا_حدودا 30 یا 40 سال پیش _ اگر به دختری علاقه مند بودید که از قضا اهل شعر و ادب و هنر هم بود می بایست حتما سری به تئاترها ،گالری ها و... میزدید ،هر چقدر هم که فلک زده و مفلس بودید سرانجام  با نوشتن یک نامه و نهایتا چند بیت شعر به مقصود می رسیدی.حتی برای خودی نشان دادن اگر لازم بود ضرب شصتی هم به رقیب نشان می دادیم.

حتی قبل ترها هم کار ساده تر می نموده است!

مثلا  خود را برای پری ها این چنین وصف می کردیم:


"پریا!

قد رشیدم ببینین

اسب سفیدم ببینین:

اسب سفید نقره نل

یال و دمش رنگ عسل،

مرکب صرصر تک من!

آهوی آهن رگ من!

 

گردن و ساقش ببینین!

باد دماغش ببینین! . "

حالا معشوقه از گالری و تئاتر به اینیستاگرام و تلگرام  آمده،با این که اهل هنر است ،شعرهای کهن هیچ تاثیری در جلب توجه او ندارد؛ چرا که مجبوری همراه با شعر معنی و منظور کلمه به کلمه ابیات را هم بفرستی-تا بل که التفاتی کند-.

افسوس که شدت علاقه را نمی توان با استیکر  و بلاک کردن رقیب هم نشان داد.

ایجاد دایرکت و آسمان ریسمان بافتن هم برای ما افت دارد،شاید با افزایش تعداد فالور به نتیجه رسیدیم.


پ.ن: از 30،40 سال قبل که به مدرنیسم رسیدیم آه و زاری شعرا فاز دیگری به خود گرفت و شد که :"هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود/که به بازار تو کاری نگشود از هنرم"

و اکنون در پسا مدرنیته بی آن که شاعری داشته باشیم سردرگریبان تر از گذشته به انتظار یار نشسته ایم!