مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

چی می خواد بشه

خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی بالهای استعاری


لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری


آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری


این اشعار شده ورد زبون ما، برای هر موضوع مسخره ای باید هفته ها و ماه ها صبر کنم، خیلی سخته. 
تنها چیزی که اثر آنی توی زندگی داره بدبختیه؛ مثلا شب بخوابی صبح دلار بشه 18 هزار تومن، نشستی چایی نبات میخوری بنزین میشه سه تومن ، داری جاده صاف رو میری کل زندگیت چپه می شه!
از صبح میزنی بیرون تا خود شب و کلاً هیچ، تکرار ، تکرار ، تکرار...
بدترین حالتش اینه که با این رجال ملعون مملکت سال بعد هم انتظار نداری وضعیت عوض بشه ، شاید باید دغدغه مالیات دادن هم داشته باشیم.
امروز غروب این شعر سایه هم یادم افتاد و شاید کمی حوصله ام رو بیشتر کرد.
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سر وقت مرد می آید

به گمانم گمت کردم

حس می کنم چند وقت از این دورترها گمت کردم، شاید در بحبحه ی امتحانات آخر سال شاید موقعی که اولین تجدیدیم رو آوردم و زندگی اون روی خودش رو بهم نشون داد، به هر حال الان نیستی بعید میدونم بتونم پیدات کنم یا دست کم اگر پیدات کردم جسارت این رو داشته باشم که بیام جلو و خودم رو معرفی کنم.

تازگیا جسارت خیلی کارها رو از دست دادم، لازمه یک دور از نو شروع کنم

امروز نه آغاز و نه پایان جهان است.

امروز!

سه روزه سر درد مرموزی اومده سراغم و چشمم از حدقه داره درمیاد ، احتمالا برای بیخوابیه.

کار سخت شده کارمندا افتادن به جون هم ترکشش هاش هم به من و شرکت میخوره.

امروز طبقه پنجم کتابخونه مشغول تست دستگاه شدیم که یکی از قطعات از دستم افتاد ، تا طبقه سوم که نفهمیدم چی شد ولی طبقه دوم عمیقا از خدا خواستم کسی زیرش نباشه که تلفات هم بمونه روی دستم!

تست موفقیت آمیز بود و تقریبا به مراحل آخر رسیده ، مشتری عزیز هم امروز مجددا برای پیگیری تماس گرفت و ما مجددا شرمنده شدیم.

دیروز بیمه برای شرکتی که درش مشغولم اخطاریه رد کرد و رفتم پی راست و ریست کارهاش و قبض جریمه رو گرفتم تا پرداخت کنیم. گفتن حقوق ها و مزایا رو پایین میزنید، با مدیرم صحبت کردم گفت افزایش بدیم . حین افزایش یاد شرکت خودمون افتادم که این همه نقدینگی رو کی میتونیم پیدا کنیم  البته که پارسال به مراتب وضعیتمون بدتر بود!

دیروز می خواستم مطلب" روز افتضاح " رو منتشر کنم ولی شب که رسیدم خونه دیدم اینقدرا هم افتضاح نبوده و سابق بر این روزهای بدتری هم داشتم.

هر چی که موجودی حساب بانکیم و پس اندازهام به ته تیگ نزدیک تر و بدهیام بیشتر میشه حس میکنم رابطم با خدا داره قوی تر میشه.

هفته ی آینده رو کلا دارم مرخصی میگیرم تا بچسبیم به دستگاه ، امیدوارم که تکمیل بشه.

اگر این پروژه شکست بخوره چهار تا دلیل میتونه داشته باشه ؛خود ما، صنعتگران بدقول ، دانشگاهیان نکبت مغرور و بازاری های کم سواد  که به همه شون باید پسوند بیشعور هم اضافه کرد.


از نظر روحی هم بدک نیستم منتها کار که کش بیاد و پول دست آدم نباشه که بتونه حرکت دیگه ای رو شروع کنه خیلی سخت میشه.

چه کنیم با تهدید موجودیت!

از دیروز مجددا تصمیم گرفتم که متمرکز بشم روی موضوع پایان نامه، تا رسیدم خونه فیلم هامون رو گذاشتم و زارزار زدم زیر گریه ، حقیقتاً فهمیدن فیلم های مهرجویی برای من بیسواد خیلی سخته ولی تا حدودی میشه از بازی ها و دیالوگ ها لذت برد، علی الخصوص که نقش اول عمو خسرو باشه.

امروز هم که تا رسیدم انگار با پتک زدن توی سرم ، احتمالا آفتاب زده شده بودم و گرفتم خوابیدم تا الان.

زیست شبانه رو با یک چایی تیره که معلوم نیست چه زمانی دم کشیده بود شروع کردم و آمدم پشت میز کارم که به موضوع پایان نامه برسم.

همین الان که باید روی موضوع پایان نامه کار کنم دستگاهی روبه رومه که حاصل تلاش 9 ماهه یک تیم 10 نفرست و البته هنوز تکمیل نشده و یک مقداری شبیه آینه ی دقه! چون هنوز که هنوزه باید روش فکر بشه ، کار بشه و هزینه بشه.

از پارسال دارم روی یک مدل مدیریتی و اقتصادی برای شرکتی که توش کار میکنم فکر می کنم(البته نه به طور منظم ، یک بار یک سال پیش بود ، یک بارم دیروز) احساس می کنم اگر بتونم این طرح رو بنویسم و مدیرم رو مجاب کنم که اجراییش کنه به نتایج مفید و بردبردی در شرایط اقتصادی الان میرسیم.

دانشگاه ، خونه و داستان هایی که ساعت ها فکرت رو مشغول میکنه که حالا چیکار کنی که بتونی حداقل این شرایط رو حفظ کنی. یعنی به عنوان یک شهروند معمولی خیلی تلاش کنی میتونی شرایط فعلی رو حفظ کنی، یعنی امیدت به حفظ شرایط فعلی باشه.

مثلا شرکتت ورشکست نشه، از دانشگاه اخراج نشی،همین خونه ای که هستی یا محله ای که هستی رو بتونی حفظ کنی!( و مثل پرویز نشی که دو هفته ای زندگیش یک پنجم شد.)

باری به هر جهت باید فعلا به بقا ادامه بدیم.

بی خوابی

این چند روز بیخوابی کار و بارم رو ریخته بهم 

انتخاب آدم ها برام خیلی ارزشمند هست حتی اگر من نباشم.

 چند بار خواستم بگم ولی حس کردم بی فایدست و قبلاً گفتم.


بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار

حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

مسخره بازی با حروف

نگاهم به درس ها این شده که یک مشت حروف مزخرف یونانی رو به اسم درس توی هر جزوه ای به خوردمون میدن :|

نسبیت زمان و بخت خوابیده

انشتین معتقد بود مثال زدن یک روش آموزشی نیست بلکه خود آموزشه،روی همین حساب پیچیده ترین مباحث علمی جهان رو طوری بیان می کرد که از یک فرد بیسواد تا دکتری کوانتوم منظورش رو می فهمیدند و به عنوان یک معلم بهش احترام می گذاشتند شاید یکی از دلایل محبوبیت این دانشمند هم همین بوده باشه.

در رابطه با نسبیت میگه اگر زمانی رو با دختر مورد علاقه ات بگذرونی اون زمان به نسب زمانی که مشغول کار دیگه ای هستی زودتر میگذره!

حدود یک ماه پیش گوگل پلاس پیام داد که داریم جمع میکنیم و بیایید از مطالبتون بک آپ بگیرید، یادم اومد حدود ۸ سال پیش با چه ذوقی از اون سرویس بی توفیق گوگل استفاده می کردم و کل روزهایی که گذشتن رو مرور کردم.

این حس رو موقع جمع شدن یاهو مسنجر هم تجربه کردم.

کلا دانشگاه اومدنم تغییر چندین و چند لایه در زندگی و افکارم بود،آدم هایی که دیدم و شناختم،افکاری که داشتم،کارهایی که کردم،برداشت هایی که داشتم و...

راستش خیلی هم بد نیست بلاخره دیر یا زود آدم باید با واقعیت های زندگی روبه رو بشه حالا واسه هر کس متفاوته، واسه انشتین یه جور واسه بودا یه جور واسه خدمتگزار هم یه طور دیگه.

فکر میکنم این روزها حال پیرمردهای همیشه عصبانی رو بهتر میتونم درک کنم،کسایی که یک عمر دویدن ولی دیگه دلخوشی هاشون یا پوشالی بوده یا از دست دادنش. وای که چقدر از داستان و فیلم مردی به نام اوه خوشم اومد.

امروز نسبت به هفته پیش افسرده ترم آخرین مناقصه ای که شرکت کردیم هم آخر شدیم و دیگه داره باورم میشه خیلی خیلی بدشانسم!

ولی خوب هنوز کم نیاوردم ،خدا با ماست.


مشکل کار

تازه فهمیدم چرا هیچ کاری پیش نمیره!

نگو سرمایه گذاری های ما معطوف به جهت های غلطی بوده.

باید طوری برنامه ریزی کنم که تا 1405 داماد یکی از ستون های مملکت بشم تا هر دو ماه یک حکم مدیریتی بفرستن در خونمون.


پ.ن : داماد رییس جمهور مستطاب اگر این همه توانمندی دارند چرا مثل بقیه جوان ها برای راه اندازی کسب و کار جدید  حواله نمی شوند؟! چند ماه هم در مقر علم و کارآفرینی هم فعالیت داشته اند.


بسا اهل دولت به بازی نشست

که دولت برفتش به بازی ز دست

داریم به پرتگاه میرویم

امروز بعد از چندسال روی تلوزیون شبکه مستطاب سه رو باز کردم با دیدن کلیپ زمانی هنوز به اطمینان لازم نرسیده بودم تا این که کلیپ مسخره بازی اخبار شبانگاهی رو دیدم و مطمئن شدم که داریم رو به اضمحلال میریم.

آقای شریعتمداری دیگه ماشین هاشو وارد کرده و با این گرونی دلار الان بازار رانت صمت نمی ارزه باید بره یه جای نون و آب دار تر!

نماینده های مجلس ما رو ببین تو رو خدا ، باید به توپ بست.

این دو هفته جمعه ها هم میرم سر کار شدیم مث جیمبو، سر کلاس های دانشگاه از بس چرت زدم آبروم رفته فکر می کنن عملی شدیم .

خداوکیلی چه بساطی بود که اینها برای ملت درست کردن، از وکیل گرفته تا کارگر شاکیه، خود آقایون هم شاکی هستن برید رد کارتون بابا.

چکیده عملکرد این قوم رو در چهل سال بعد از انقلاب رومیشه در مدیریت دانشگاه آزاد دید که چطور میشه یک نهاد رو بحران زده کرد.

بعضی ها یک طور قیافه میگیرن انگار از نوادگان لرد کلوین هستند، جمع کن بساطتت رو .



روند نسبتا خوب

به هر حال این که در این 60 سال  دغدغه های مردم ما  از سیاه زخم و وبا و جذام و ...

 رسیدم به مسائلی مثل محیط زیست و بیکاری و تورم ، می شه به روند رو به جلوی کشور امیدوار بود.