مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

چه کنیم با تهدید موجودیت!

از دیروز مجددا تصمیم گرفتم که متمرکز بشم روی موضوع پایان نامه، تا رسیدم خونه فیلم هامون رو گذاشتم و زارزار زدم زیر گریه ، حقیقتاً فهمیدن فیلم های مهرجویی برای من بیسواد خیلی سخته ولی تا حدودی میشه از بازی ها و دیالوگ ها لذت برد، علی الخصوص که نقش اول عمو خسرو باشه.

امروز هم که تا رسیدم انگار با پتک زدن توی سرم ، احتمالا آفتاب زده شده بودم و گرفتم خوابیدم تا الان.

زیست شبانه رو با یک چایی تیره که معلوم نیست چه زمانی دم کشیده بود شروع کردم و آمدم پشت میز کارم که به موضوع پایان نامه برسم.

همین الان که باید روی موضوع پایان نامه کار کنم دستگاهی روبه رومه که حاصل تلاش 9 ماهه یک تیم 10 نفرست و البته هنوز تکمیل نشده و یک مقداری شبیه آینه ی دقه! چون هنوز که هنوزه باید روش فکر بشه ، کار بشه و هزینه بشه.

از پارسال دارم روی یک مدل مدیریتی و اقتصادی برای شرکتی که توش کار میکنم فکر می کنم(البته نه به طور منظم ، یک بار یک سال پیش بود ، یک بارم دیروز) احساس می کنم اگر بتونم این طرح رو بنویسم و مدیرم رو مجاب کنم که اجراییش کنه به نتایج مفید و بردبردی در شرایط اقتصادی الان میرسیم.

دانشگاه ، خونه و داستان هایی که ساعت ها فکرت رو مشغول میکنه که حالا چیکار کنی که بتونی حداقل این شرایط رو حفظ کنی. یعنی به عنوان یک شهروند معمولی خیلی تلاش کنی میتونی شرایط فعلی رو حفظ کنی، یعنی امیدت به حفظ شرایط فعلی باشه.

مثلا شرکتت ورشکست نشه، از دانشگاه اخراج نشی،همین خونه ای که هستی یا محله ای که هستی رو بتونی حفظ کنی!( و مثل پرویز نشی که دو هفته ای زندگیش یک پنجم شد.)

باری به هر جهت باید فعلا به بقا ادامه بدیم.