مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

دمت گرم و سرت خوش باد

دمی او را ببینم که دلبر

دلم تنگه شبی با ما به سر بر


تو گل بر سر زنی ای نو گل مو(من)

به جای گل زنم مو(من) دست بر سر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم


تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم


خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم


هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

یاد بغض آلود بندر

دلم لک زده؛

 برای وقتی که مشق هایم را می نوشتم و آفتاب هم  کمی از تابشش کم می شد تا مادرم اجازه  می داد که به کوچه بروم و بازی کنم!

بوی شرجی و هرم گرما

طعم آب شور از لوله ی حیاط

شکوه و عظمت هر چیزی که برای اولین بار تجربه می کردم

صداقت چشمان دوستانم

بوی نمناک خیال وقتی که خاک را برای ساختن یک ساختمان زیر زمینی حفاری می کردم

گشتن دنبال بقایای بمب های صدام در خرابه ها

یاد پدر وقتی او را از سر کوچه می دیدم

 

ادامه مطلب ...

وظیفه ی حکومت بنگاه داری نیست!

« حکومت در درجه اول وظیفه اش این است که معیارهایی را که معیار انسانیت است را تامین کند».شهید مطهری


معدنی که در گلستان فرو ریخت نه اولین معدن است و نه آخرین معدن.

حداقل هزینه ای که برای ژست دادن مسئولین بی معرفت در سفر به محل حادثه می شود شاید بالای 100 میلیون تومان باشد( از تدابیر امنیتی ، ایاب و ذهاب گرفته تا تدارک  منیجک، پاچه خوار و...) این در حالی است که کارفرمای نامرد حتی از پوشاندن یک دست لباس کار درست و حسابی به کارگران دریغ می کرده و مطالبات و حقوق و... هم بماند.

تصاویر و ویدیو های فرد مورد نظر که به معدن رفت را دیدم، به نظرم هر کس دیگری که دایه دار این قضیه هم بود(مثل کبوتران حرم ) باز هم با همان واکنش کارگر ها رو به رو می شد، چنانچه سعدی می فرماید:


وقت ضرورت که نباشد گریز 

دست بگیرد لب شمشیر تیز


پ.ن : چرا کارگری که با 12 ساعت کار قدرت تامین معاش خودش را ندارد یا حتی از حقوق اولیه ی کارخودش هم بی بهره است نباید علیه حاکم دست به ظغیان بزند؟


آخر ای مظلوم! از مظلومِ چون خود یاد کن

چون ببینی ظالم از ظالم حمایت می‌کند

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت

الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم


چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد

صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

املای اول دبستان

کلاس اول دبستان که بودم بعد از چند ماهی که بالاخره نوشتن را یاد گرفتیم.

معلم چند جمله گفت که داخل کتاب یادداشت کردیم.

بعد از یادداشت ها گفت که :《کتاب ها را داخل کیف بذارید و دفتر خود را باز کنید》،بعد از آماده شدن کلاس، معلم شروع کرد به گفتن همان جملاتی که بیشتر در کتاب نوشتیم...

من هم که تجربه ای راجع به املا و امتحان نداشتم با خودم گفتم که این ها داخل کتاب هستند و با نگاه کردن به کتاب بهتر می شود نوشتشان.

باز کردن کتاب همانا و سیلی معلم و صورت یک طفل هفت ساله!


ای کاش قبل از گرفتن امتحان به من گفته می شد که امتحان چیست، نه این که با نوازش نه چندان محبت آمیز بفهمم که تقلب یعنی چه!



نوآموز را ذکر و تحسین و زه

ز توبیخ و تهدید استاد به


پ.ن:

به مدد تکنولوژی قریب به  اتفاق همه ی دوستان همکلاسی دبستان را پیدا کرده  ایم و دور هم با تشکیل یک گروه تلگرامی ،خاطرات 14 سال پیش را مرور می کنیم.

کار و کاردان

مردکی را چشم درد خاست،

 پیش بیطار رفت که؛ دوا کن!

 بیطار از آن چه در چشم چارپای می کند در دیده او کشید، و کور شد.

 حکومت به داور بردند،

گفت برو هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.

 

  مقصود ازین سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.

 

ندهد هوشمند روشن رأى

به فرومایه کارهاى خطیر

 

بوریا باف اگر چه بافنده است

نبرندش به کارگاه حریر


پی نوشت:

با صدای مرحوم خسرو شکیبایی بشنوید.

حق حقوق بشر

... طبیعی به نظر می رسد کسی که در طول حیات خود هیچ گاه در مظان اتهام نبوده و کسی با دید چپ به او نگاه نکرده و مثل ما رعایای بی چیز مجبور نبوده استعلام،برائت، و وجاهت برای هر کار خود ارائه کند امروز بلغور کننده حرف های حقوق بشری بشود!

از کسانی که یدک کشی لقب امیر کبیر وقت دارند و هچنین حماله الحطب های ایشان انتظار می رود نه کار امیرکبیر گونه برای مملکت- که ما را به خیر شما امید نیست -که به خانه خود سر و سامانی بدهند.

 

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

غربت

 

درد غربت کم دردی نیست، خصوصا اگر با خواب های وقت و بی وقتی که میبینی یاد شهر و دیار بیوفتی...



رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را


هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند

گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگوی

 حلم شتر چنانکه معلومست، اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد، گردن از متابعتش نپیچد. اما اگر دره هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا بنادانی خواهد رفتن زمام از کفش درگسلاند و بیش مطاوعت نکند، که هنگام درشتی ملاطفت مذمومست. و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند

 

سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگوی

که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک

 

"باب هشتم در آداب صحبت گلستان سعدی"

جسارت یک مفلوک

خدایا جسارت این حقیر را که می پندارد در راه تو قدم می گذارد را ببخش.

 

بسیار برفتند و به جایی نرسیدند

ارباب فنون با همه علمی که بخواندند

توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟

ابلیس براندند و برو کفر براندند

 

پ.ن:

حال اگر این مفلوک از نعمت علم و برکت فنون بی بهره باشد، اوضاع به مراتب خراب تر است!