مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

تا پایان خرداد

از فردا صبح ساعت ۶ تا غروب ۴ تیر جز غول های مرحله آخر محسوب میشه

چون پیر شدی خدمت! از میکده بیرون آی

از دانشگاه به اینور از بس که سرم شلوغ بوده هیچ وقت فرصت حساب کردن سنم رو نداشتم تا این چهارشنبه!

تفاوتش رو هم اونقدرا نمی فهمیدم.

رفتم سر کلاس و استادم همونی بود که سال اول استخدامش من و 5 نفر دیگه از همکلاسی ها باهاش کلاس داشتیم، درسی بود که انصافا نه خوشم میومد ازش و نه می فهمیدمش ،بنابراین تصمیم گرفتم نماینده کلاس بشم و با بذله گویی درس رو پاس کنم


یادش بخیر 4 سالی میگذره! چهارشنبه که سر کلاس همون استاد رفتم خیلی آروم  یه گوشه نشستم و فهمیدم که کلاس قبل از اومدن من دو جلسه هم هفته های پیش تشکیل شده ،در اون کلاس 130 دقیقه ای تقریبا دوبار چرت زدم ،دو بارم رفتم بیرون هوا خوری . 


استاد که آنتراک اعلام کرد بیرون نرفتم ،راستش وقتی گفت 5 دقیقه بیشتر وقت ندارید گفتم همین جا 5 دقیقه رو استراحت می کنم.

کلاس که رفت برای 5 دقیقه استراحت، استاد من رو دید گفت: شما با من کلاس داشتید؟! گفتم بله استاد اون سال ها وقتی 5 نفر بودیم مثل فلسطینی ها می خواستن کلاس رو ازمون بگیرن و درس حذف بشه! اینا رو گه گفتم دقیق شناخت گفت چقدر پیر شدی چیکاری با خودت کردی


توی کلاس نفهمیدم چی میگه تا این که غروب خودم رو توی آینه دیدم نشستم با ماشین حساب سنم رو حساب کردم دیدم ای دل غافل یه اتفاقاتی افتاده ظاهرا.

الان چند روزی هست که درگیرش هستم که چی دادیم و چی گرفتیم و چی می خواد بشه! یک ترسی وجودم رو گرفته که نکنه این حالت توی 50 سالگی سراغم بیاد! و وقتی که تازه بخوام بفهمم زندگی چیه بهم بگن:

 " چون پیر شدی خدمت! از میکده بیرون آی "

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

۲۷ شهریور روز شعر و ادب پارسی ، روز بزرگداشت استاد شهریار

سود بازار

امروز رفتم تابلوی بورس تهران رو نگاه کردم ، تمام نمادهای درست و حسابی منفی بود. فکر کنم تا آخر ماه شرکت ها آب بشن ما هم بدهکار تر.


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا! منعمم گردان به درویشی و خرسندی

متولی رسمی

امروز خبری از یکی از نمایندگان مجلس خوندم که از چند جهت جالب توجه بود؛

«متاسفانه به تازگی فعالیت اسنپ و تپسی که به صورت اینترنتی به ارائه خدمات می‌پردازند موجب کساد شدن بازار تاکسی‌ها شده است که مالیات و عوارض شهری هم پرداخت می‌کنند، از سوی دیگر نظارت دقیقی بر روند فعالیت اسنپ و تپسی هم وجود ندارد و چنانچه مسافری با مشکلی در روند دریافت خدمات از این موسسه‌های اینترنتی مواجه شود، متولی مشخصی برای پاسخگویی به آنها وجود ندارد.

 برای ساماندهی این بخش باید اسنپ و تپسی هم تحت پوشش مجموعه‌ای رسمی قرار بگیرند تا بتوان بر روند فعالیت آنها نظارت کرده و ضوابطی برای آنها تعیین کرد، در غیر این صورت تداوم فعالیت آنها مغایر با قانون است.»


۱- در متن اشاره شده که چون متولی مشخصی برای پاسخگویی به مسافران وجود ندارد بدون ضوابط عمل می کنند و غیر قانونی هستند، سوال این جاست که در بخش های مختلف این نظام فخیمه که متولی های گردن کلفتی هم دارد پاسخگویی به ارباب رجوع با چه کیفیتی است و چگونه انجام می‌گیرد؟


۲-ایشان ضابطه مند شدن توسط مجموعه ای رسمی را ضامن چه چیزی می دانند؟ کیفیت؟ امنیت؟ مالیات؟!


۳- تاکسی ها مالیات میدهند؟!من هم مالیات میدهم و با وجود نهاد رسمی تاکسیرانی مسیر بنده که جز مسیرهای نسبتا بالای تهران هست، اغلب بدون ماشین، با راننده معتاد،با ماشین خارج از رده، ماشین های بدون کولر ، راننده های بی ادب و بی اعصاب تشکیل می شود.

متولی کجاست؟ از این دوستان آزمایش،معاینه فنی ، و... به عمل می آید؟!


پ.ن: امیدوارم به زودی روزی را ببینم که نسل متولی های رانتی،دولتی و نظامی منقرض بشود و نمونه ی موفق تعامل مردم با مردم که در این مورد تاکسی های اینترنتی قابل ملاحظه است در همه ی شئون اجتماعی جلوه گر شود.



اتوبان آیت الله هاشمی

با آغاز به کار شورای  جدید تهران، جهت تکریم آقای هاشمی ابتدا نام اتوبان و سپس تابلوهایش را به یاد آن مرحوم تغییر داده و شانصد تا بنر جهت توجیه مردم -که دیگر اسم قدیم از سرشان بیوفتد - در سراسر شهر نصب نمودند.


نظر یک شهروند:

از وقتی این تغییرات انجام شده، ترافیک هم کلی کم شده، تازه صندلی تاکسی های ون هم نرم تر شدن.

وجدان

امروز حین صبحانه خوردن توجهم به نان جلب شد، آیا این نان بهداشتی تهیه شده؟ آرد مرغوبی داشته؟ در شرایط خوبی نگهداری شده ؟ ...؟

 معمولا حال و حوصله ی صف ایستادن برای چیزی را ندارم، برای همین نان را بسته ای می خرم.

روی بسته بندی آن را نگاه کردم نه تاریخ داشت، نه آدرس و نام و نشانی ، طبیعتا علامت استاندارد هم رویش درج نشده بود.

با خودم فکر کردم چقدر وضعیت وحشتناکی بر جامعه ی ما و کل دنیا حاکم می شد اگر که ما به وجدان خود رجوع نمی کردیم و یا اصلا وجدانی در نهاد ما قرار داده نمی شد.

 مثلا به جای لبنیات برای ما انواع و اقسام مواد شیمیایی را ترکیب می کردند و تحویل می دادند، معلم ها به جای آموزش دادن دانش آموزان، وقت تلف می کردند. مسئولین به جای انجام وظیفه ی  ، جیب های خود را پر می کردند. رسانه ها به جای آگاهی دادن ، مخاطبینشان را با قدرت ها معامله می کردند. بانک ها به جای سرمایه گذاری در تولید به فکر دلالی و بنگاه داری می افتادند. شرکت های بیمه ای به جای اشغال  در توسعه بهداشت و درمان ، اپراتور موبایل تاسیس می کردند. مردم به جای نوع دوستی  به همدیگر رحم نمی کردند  .

 مجبور بودیم تا به همه کس و همه چیز شک کنیم، چون وجدانی نبود که بشود به آن اعتماد کرد ،  واقعا چه روزگار غریبی می شد.


 یک ورق خواهم به پهنای فلک/ تا نویسم شرح این دوز و کلک!


 خلاصه خداروشکر که وجدان در نهاد ما گذاشته شده وگر نه بد وضعیتی از آب در می آمد.

سر آخر به این نتیجه رسیدم که به وجدان توزیع کننده و تولید کننده نان ها اعتماد کرده و بقیه ی پنیر و کره را میل کنم.

هین مگو فردا که فرداها گذشت!

امروز دوستم تصویری برام فرستاد که خیلی آشنا بود،  باهاش تماس گرفتم گفتم دمت گرم عجب دستگاهی ساختی من چندتا ایده دارم برای بهتر شدن کار دستگاه و تولیدش دارم، گفت احسان 3 هفته ی پیش قرار بود نظرت رو در موردش بدی، این همون ایده است که الان به مرحله ی تولید رسیده!


هین مگو فردا که فرداها گذشت 

تا به کلی نگذرد ایام کشت

پ.ن:


بعضی اوقات یادمون میره که فقط تلاش نتیجه بخشه نه حرف و وعده.

بعضی وقت ها هم یادمون میره که خودمون قربانی تعلل و تعلیق افراد دیگه هستیم و خودمون هم همون راه رو پیش می گیریم.


نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟!

عجب روزگاریه، خیلی طول نمیکشه که بعد از یک اتفاق کل دیوار ادعای آدم فرو بریزه و بفهمه که ای دل غافل کجا داریم میریم.

دغدغه هامون از کجا رسیده به کجا، مردم در فکر چی هستن ما در چه فکری.

خیلیه آدم از تغییر دنیا برسه به فکر کردن به یک دختر بالا شهری !

خدا توفیق بده بتونیم راه رو از بیراهه تشخیص بدیم و اینطور به جاده خاکی نزنیم.

  ادامه مطلب ...

شرف المکان بالمکین

بعد از حدود 3 سال دوندگی بالاخره یک پارتیشن کوچک و نقلی در دانشگاه برای تشکل ما اختصاص داند، به پدرم پیام دادم و گفتم که بلاخره یک فضا گرفتیم هر چند کوچک و بی امکانات، گفت :« شرف المکان بالمکین ،آدمهای بزرگ جاهای کوچک را شرافت می بخشند؛ کعبه جای محقر در بیابان و غار حرا مکان محقری در کوه نور، و خانه ای کوچک در جماران دلها را به خود جذب می کند، آدمهای حقیر جاهای بزرگ را هم کوچک می کنند حتی اگر مسند شاهی باشد، انسان بزرگ و بلند همت شادی و غم هایش بزرگ است و آدم دون همت شادی و غمش کوچک!».

یاد شعر مارگوت بیکل افتادم:  (تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد

از شادی لبخند بهره می تواند داشت

آنکه جای کافی برای دیگران دارد

صمیمانه می تواند با دیگران بخندد

با دیگران بگرید …).

دلم کمی قرص شد و خوش شدم.


امروز هم که دیگر در دانشگاه نیستم با این منظور به دنیا نگاه می کنم، با این تفاوت که دیگر دلخوشی ها آن اندازه نیستند.


هر حکم که بر سرم برانی

سهلست ز خویشتن مرانم


تو خود سر وصل ما نداری

من عادت بخت خویش دانم


گر خانه محقرست و تاریک

بر دیده روشنت نشانم


گر نام تو بر سرم بگویند

فریاد برآید از روانم


شب نیست که در فراق رویت

زاری به فلک نمی‌رسانم