مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

تو یادت نیست

تو یادت نیست
ولی من خوب به یاد دارم
برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب می‌ترسید

دل اگر دل باشد

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود.


از قول من به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد





خسته‌ام ری‌را

خسته‌ام ری‌را!

می‌آیی همسفرم شوی؟

گفتگوی میان راه بهتر از تماشای باران است

توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوئیم

توی راه خوابهامان را برای بابونه‌های درّه‌ای دور تعریف می‌کنیم

باران هم که بیاید

هی خیس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خندیم،

بعد هم به راهی می‌رویم

که سهم ترانه و تبسم است

مشکلی پیش نمی‌آید

کاری به کار ما ندارند ری‌را،

نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.