مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است


بر من جفا ز بخت من آمد، وگرنه یار

حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

وظیفه ی حکومت بنگاه داری نیست!

« حکومت در درجه اول وظیفه اش این است که معیارهایی را که معیار انسانیت است را تامین کند».شهید مطهری


معدنی که در گلستان فرو ریخت نه اولین معدن است و نه آخرین معدن.

حداقل هزینه ای که برای ژست دادن مسئولین بی معرفت در سفر به محل حادثه می شود شاید بالای 100 میلیون تومان باشد( از تدابیر امنیتی ، ایاب و ذهاب گرفته تا تدارک  منیجک، پاچه خوار و...) این در حالی است که کارفرمای نامرد حتی از پوشاندن یک دست لباس کار درست و حسابی به کارگران دریغ می کرده و مطالبات و حقوق و... هم بماند.

تصاویر و ویدیو های فرد مورد نظر که به معدن رفت را دیدم، به نظرم هر کس دیگری که دایه دار این قضیه هم بود(مثل کبوتران حرم ) باز هم با همان واکنش کارگر ها رو به رو می شد، چنانچه سعدی می فرماید:


وقت ضرورت که نباشد گریز 

دست بگیرد لب شمشیر تیز


پ.ن : چرا کارگری که با 12 ساعت کار قدرت تامین معاش خودش را ندارد یا حتی از حقوق اولیه ی کارخودش هم بی بهره است نباید علیه حاکم دست به ظغیان بزند؟


آخر ای مظلوم! از مظلومِ چون خود یاد کن

چون ببینی ظالم از ظالم حمایت می‌کند


فال‌مان هرچه باشد

باشد ...

حال‌مان را دریاب !

خیال‌کن حافظ را گشوده‌ای و می‌خوانی :

« مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید »

یا

« قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود »

چه فرق ؟

فال نخوانده‌ ی تو

منم !

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته

همای از سر این مشت استخوان رفته


دو دولت است که یکبار آرزو دارم

تو در کنار من و شرم از میان رفته


به نوبهار چنان غره ای که پنداری

که خار در قدم موسم خزان رفته


امید گوشه چشمم به دستگیری توست

که در رکاب تو از دست من عنان رفته


کلاه گوشه دودم به عرش ساییده است

حدیث عشق تو هرگاه بر زبان رفته

ببار ای بارون ببار!

غمگین که می شویم، 

هوا بارانی می شود.

باور نداری؟


  ادامه مطلب ...

اگر مرا اهلی کنی

زندگی من یکنواخت است. من مرغ ها را شکار می‌کنم و آدم ها مرا. تمام مرغ ها به هم شبیه اند و تمام آدم ها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت می‌گذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد، ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.

 به علاوه، خوب نگاه کن! آن گندم‌زارها را در آن پایین می‌بینی؟ 

من نان نمی‌خورم و گندم در نظرم چیز بی فایده‌ای است. گندم‌زارها مرا به یاد هیچ چیز نمی‌اندازند و این جای تاسف است!

 اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندم‌زار دوست خواهم داشت...

نگاهت

میان آفتاب‌های همیشه

زیبایی تو

لنگری‌ست 

نگاهت

شکست ستم‌گری‌ست 

و چشمانت با من گفتند

که فردا

روز دیگری‌ست.

نگاه مهربان و لبخند دوست داشتنی!

کیستی که من
                  اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش
با تو درنگ می‌کنم؟


در نگاهت همه‌ی مهربانی‌هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.

 

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش


ای دل! اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


رند عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه کار؟

کار ملک است آن چه تدبیر و تأمل بایدش


تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری‌ست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام

هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش


نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید

این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


ساقیا! در گردش ساغر تعلل تا به چند؟

دور چون با عاشقان افتد، تسلسل بایدش


کیست حافظ تا ننوشد باده، بی آواز رود

عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش؟  ادامه مطلب ...

سکوت سر شار از ناگفته هاست!

این چند روز هر چی که می نویسم رو می فرستم به چرکنویس های بلاگ اسکای، دستم به نوشتن نمیره!

همیشه دوست داشتم خوش قولی یکی از صفات بارزم باشه، اما بدبختانه اینجاست که خیلی از متغییر ها از دست ما خارجه، مثلا پیش اومده یک روز صبح از خواب پاشی و ببینی بارونی که دیشب اومده تمام لباس هایی که انظار داشتی امروز بپوشی رو گلی کرده - در شهرما وقتی باران میاد زمین و زمان گلی میشه - میایی بشوریش می بینی ای داد که آب هم قطعه، خلاصه وقتی که با یک تاخیر حدودا دو ساعته می رسی به جایی که باید بری در مقابل فرد عصبانی فقط باید یک لبخند آمیخته با شرم ساری تحویل بدی و یا سکوت کنی!

 در مثل مناقشه ای نیست.

 به قول احمد شاملو: "از رنجی خسته ام که ازآنِ من نیست" بعضی وقت ها ما تاوان اشتباهات خیلی ها رو میدیم و بی عار بودن راه حل منطقی تری به نظر میاد تا مسئولیت بپذیری و در نهایت هم یا سکوت کنی یا لبخند بزنی.


 

ادامه مطلب ...