مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

از این در به برهان سخن گوی با من

دیگه خسته ام کردی از بس  گفتی روزی روزگاری ادیسون مکتشف جریان برق و مخترع فلان و بهمان بود.

از خودت بگو ،

لا اقل بگو مخترع سیم برقم من!


که کرد اول آهنگری؟ چون نبوده‌است

از اول نه انبر نه خایسک و سندان

 

 

که دانست کافزون شود روشنائی

به چشم اندر از سنگ کوه سپاهان؟

 

خرد هدیهٔ اوست ما را که در ما

به فرمان او شد خرد جفت با جان

 

نگه‌بان تن جان پاک است لیکن

دلت را خرد کرد بر جان نگهبان

 

 

از این در به برهان سخن گوی با من

نخواهم که گوئی فلان گفت و بهمان

 

گر این علمها را بدانند قومی

تو نیز ای پسر مردمی همچو ایشان

 

بیاموز اگر چند دشوارت آید

که دشوار از آموختن گردد آسان

 

 


پی نوشت:

- بالاخره هر طوری که شده باید یک کاری بکنیم، حتی در حد دکمه ی کت یا پیچ یک هواپیما.

- متن فوق با کمی تغییرات از صفحه ی داستان نویس عزیز اردبیلی آقای عباس ارشادفر کپی شده است.

- توصیه می کنم متن کامل این قصیدی ناصر خسرو را مطالعه بفرمایید.

- خایسک = (یِ) (اِ.) پتک   فرهنگ فارسی معین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد