مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

حاشیه

ما حاشیه‌نشین هستیم.

مادرم می‌گوید: "پدرت هم حاشیه‌نشین بود، در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد. "

من هم در حاشیه به دنیا آمده‌ام.

من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.

در مدرسه گفتند: "جا نداریم. "

مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت:  " آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم! "

من در حاشیه روز، به مدرسه شبانه می‌روم.

در حاشیه کلاس می‌نشینم.

در حاشیه مدرسه می‌نشینم و توپ بازی بچه‌ها را نگاه می‌کنم، چون لباسم همرنگ بچه‌ها نیست.

من روزها در حاشیه خیابان کار می‌کنم و بعضی شبها در حاشیه پیاده‌رو می‌خوابم.

من پاییز کار می‌کنم، زمستان کار می‌کنم، بهار کار می‌کنم. تابستان کار می‌کنم و در حاشیه کار، زندگی می‌کنم.

من حاشیه‌نشین هستم.

ولی معنی کلمه حاشیه را نمی‌دانم.

از معلم پرسیدم: "حاشیه یعنی چه؟"

گفت: "حاشیه یعنی قسمت کناره هر چیزی، مثل کناره لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می‌نویسند؛ یا مثل حاشیه شهر که زباله‌ها را در آنجا می‌ریزند"

من گفتم: " مگر آدمها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته‌اند؟" معلم چیزی نگفت...  (1)

 


پ ن :

-           به بهانه روز مستضعفین

-           هر از چند گاهی از حصاری که دور خود و خانواده خود کشیده ایم بیرون بیاییم و جهان را از دید اقشار ضعیف جامعه ببینیم.

-           هر از چندی فرزندان خود را با محیط ها و طبقه های دیگر جامعه نیز آشنا کنیم تا دغدغه های بزرگ تری در دل داشته باشند. " مدارس خاص، تفریحات خاص، سفر های خاص و... " باعث می شود فرزندان ما درک درستی از جامعه اطراف خود پیدا نکنند.(بنده نظری راجع به سلیقه شما در انتخاب مدرسه و... ندارم صرفا هر از چندی - ).

-           کرم خوانده‌ام سیرت سروران /  غلط گفتم، اخلاق پیغمبران (2)



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1-  گزیده ای از داستان حاشتیه، کتاب بی بال پریدن ، نوشته مرحوم قیصر امین پور

2- گفتار اندر نواخت ضعیفان، سعدی

جوانمرد باش

به هرجا ناتوان دیدی توان باش                       به سود مردم خامش زبان باش
به زیر پای بی دستان زمین شو                      به چشم زورمندان آسمان باش
ستم کش را اگر دیدی بر آشوب                      ستمگر را چو مشتی بر دهان باش
یتیمی را به مهری شادمان کن                           گل بی باغبان را باغبان باش
چو افتد بر جبینت خط پیری                          مکن افسردگی در دل جوان باش
تو عمری در هوای خویش بودی                      زمانی هم به فکر دیگران باش1



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- سنگ نوشته قبر پهلوان یعقوب علی شورورزی

پریدن

مانند جوجه ها، ما هم یک روز باید لانه امن خود را به قصد پریدن ترک کنیم.

 

رها شدن بر گُرده‌ی باد است و         

با بی‌ثباتی سیماب‌وارِ هوا برآمدن         

به اعتمادِ استقامتِ بال‌های خویش؛         

ورنه مسأله‌یی نیست:         

پرنده‌ی نوپرواز         

بر آسمانِ بلند         

                 سرانجام         

                            پَر باز می‌کند.         

          

جهانِ عبوس را به قواره‌ی همّتِ خود بُریدن است،         

آزادگی را به شهامت آزمودن است و         

رهایی را اقبال کردن         

حتا اگر زندان         

              پناهِ ایمنِ آشیانه است         

              و گرم‌ْجای بی‌خیالی‌ سینه‌ی مادر،         

حتا اگر زندان         

              بالشِ گرمی‌ست         

              از بافه‌ی عنکبوت و تارَکِ پیله.         

          

رهایی را شایسته بودن است         

حتا اگر رهایی          

                دامِ باشه و قِرقی‌ست         

                یا معبرِ پُردردِ پیکانی         

                                        از کمانی؛         

وگرنه مسأله‌یی نیست:         

پرنده‌ی نوپرواز         

بر آسمانِ بلند         

                سرانجام         

                          پَر باز می‌کند.         


"احمد شاملو" 

شرافتِ عطش

سالِ بی‌باران         

آب         

نومیدی‌ست .

شرافتِ عطش است و         

تشریفِ پلیدی         

توجیهِ تیمم.

به جِدّ می‌گویی: «خوشا عَطْشان مردن،         

که لب تر کردن از این         

گردن نهادن به خفّتِ تسلیم است

      

تشنه را گرچه از آب ناگزیر است و گشنه را از نان،         

سیرِ گشنگی‌ام سیرابِ عطش         

گر آب این است و نان است آن!         


"سرود قدیمی قحط سالی، احمد شاملو" 

شازده کوچکم،بزرگوار باش

من که شاگرد درس خوانی در مدرسه نبودم خوب درک می کنم که وقتی معلم برای دیدن دفتر مشق می آمد و مشق ننوشته بودم چه حس ترسی برم چیره می شد!

این حس یک کودک هفت ساله در یک کشور امن و در کانون خانواده بود.


چگونه می توانم صدای کودکی که قبل از بمباران تشهد می خواند را از خاطر ببرم؟ [1]

- آدم بزرگ ها همین طورند . نباید از ایشان رنجید . بچه ها باید نسبت به آدم بزرگ ها خیلی گذشت داشته باشند. [2]

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1]- فایل صوتی شهادتین کودک یمنی قبل از بمباران سعودی ها

[2]- شازده کوچولو،  آنتوان دو سنت اگزوپری، محمد قاضی

شیطان پرستی

یکی مال مردم به تلبیس خورد

چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد

چنین گفت ابلیس اندر رهی

که هرگز ندیدم چنین ابلهی

تو را با من است ای فلان، آتشی

چرا تیغ پیکار برداشتی؟{1}

 

شیطان پرستی و شیطان دوستی نیاز با آیین خاصی ندارد، خروج از راه درستی کفایت می کند.

نیازی به نماد گرایی و شناخت مراسمات وحشیانه نمی باشد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

{1}- سعدی

دلبستگی،نه عشق

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿۲۸ الأنفال

و بدانید که اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما] هستند و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است (۲۸)

 

"مرا که ملحدی در میان ملحدان بودم، همیشه آراء دور از هم، پیچ و خم های افراط آمیز اندیشه ها، و واگرایی ها به خود می خواند.

هیچ سرشتی مرا به خود جلب نمی کرد مگر به سبب آن چه مایه تفاوتش با دیگران بود.

در این کار تا آن جا پیش رفتم که دلبستگی را از خود راندم، چون جز احساسی همگانی چیزی در آن باز نمی شناختم.

دلبستگی، نه نتانائیل، عشق! "1


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- مائده های زمینی آندره ژید - ترجمه مهستی بحرینی

 

هدف جامعه

در جایی خواندم که : " انسان های بی هدف محکوم هستند که تا آخر برای انسان های هدف دار کار کنند. "


همین طور که این جمله بدیهی به نظر می رسد این اصل را می توان به یک جامعه و ملت تعمیم داد، و این گونه تعریف کرد : 

" ملت های بی ایدئولوژی(هدف) مشخص باید تا ابد دنباله روی ملل هدف دار باشد."

ما حدود را شکسته ایم

عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست

عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد

عشق دیده زان سوی بازار او بازارها

ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق

ترک منبرها بگفته برشده بر دارها

عاشقان دردکش را در درونه ذوق‌ها

عاقلان تیره دل را در درون انکارها

عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست

عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها

هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن

تا ببینی در درون خویشتن گلزارها«1»

 

ــ شما زندگی خیلی منزوی داشته اید، شما اقتصاد جدید و حقوق روابط بین‏ المللی را مطالعه نکرده ‏اید. تحصیل شما مربوط به علوم الهی است، شما در سیاست و گرفتن و دادن یک زندگی اجتماعی درگیر نبوده‏ اید. آیا این در ذهن شما این شک را به وجود نمی‏ آورد که ممکن است عواملی در این معادله باشد که شما نمی‏ توانید درک کنید؟«2»

ــما معادلۀ جهانی و معیارهای اجتماعی و سیاسی‏ ای که تا به حال به واسطۀ آن تمام مسائل جهان سنجیده می‏ شده است را شکسته‏ ایم. ما خود چارچوب جدیدی ساخته‏ ایم که در آن عدل را ملاک دفاع و ظلم را ملاک حمله گرفته‏ ایم. از هر عادلی دفاع می‏ کنیم و بر هر ظالمی می‏ تازیم، حال شما اسمش را هرچه می‏ خواهید بگذارید. ما این سنگ را بنا خواهیم گذاشت. امید است کسانی پیدا شوند که ساختمان بزرگ سازمان ملل و شورای امنیت و سایر سازمان ها و شوراها را بر این پایه بنا کنند، نه بر پایۀ نفوذ سرمایه ‏داران و قدرتمندان که هر موقعی که خواستند هرکسی را محکوم کنند، بلافاصله محکوم نمایند. آری با ضوابط شما من هیچ نمی‏دانم و بهتر است که ندانم.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1-     1- دیوان شمس مولوی

2-     2- مصاحبه خبرنگار هفته نامه تایم آمریکایی با امام خمینی



دلم گرفته

دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

اما این حس را با دنیا عوض نمی کنم.