مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

نامه ای به دوست - بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دوست و برادر عزیزم،


بهتر دانستم تا ابتدا به تفکرات قبل از ورود به دانشگاه خودم اشاره نمایم تا با شناخت بیشتر بین خودم و تو، بار سنگین ظن به نصحیت را از این نامه بردارم،

در ابتدا تصورم بر این بود که در دنیا سیر سیستماتیکی وجود دارد که می بایست یک به یک با آن ها برخورد نمایم و با حل آن ها به مرحله بعد بروم، بنابراین با یک برنامه ریزی، تقریبا تمام زندگی خود را انجام دادم(به پایان بردم) و تا آن جا پیش رفتم که حتی نوشته سنگ قبر خود را نیز انتخاب نمودم! 

این بینش در تمام ابعاد زندگی ام جلوه گر شد و حتی در جزئی ترین و کلی ترین مسائل زندگی ام ایفای نقش می نمود.

نگاهم به مذهب به عنوان یک ایدئولوژی صرف بود، مانند سایر ایدئولوژی ها، مثلا کمونیسم، و نگاهم به پیامبر مانند نگاهم به مارکس بود، با این که خدا را دوست می داشتم اما نقشی از آن را در زندگی ام احساس نمی کردم و حتی نیازی به آن نداشتم، که همه چیز را در گرو رفتار سیستماتیک خود می دیدم، در واقع وجود خود را برای این سیستم می دیدم.

در مورد سیاست،عرفان،انسان، خانواده و... نیز تعاریفی از همین قبیل داشتم. حتی عشق را روندی عادی در دیگر برنامه های زندگی می دانستم.

 

 

مثلا:

 

ادامه مطلب ...

هدف جامعه

در جایی خواندم که : " انسان های بی هدف محکوم هستند که تا آخر برای انسان های هدف دار کار کنند. "


همین طور که این جمله بدیهی به نظر می رسد این اصل را می توان به یک جامعه و ملت تعمیم داد، و این گونه تعریف کرد : 

" ملت های بی ایدئولوژی(هدف) مشخص باید تا ابد دنباله روی ملل هدف دار باشد."