مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

عصبانی نیستم


این چند روز هم بگذره میشه تقریبا 3 ماه که ما درخواست دفتر کار دادیم توی دانشگاه و یک ماه هست که با وجود تایید شدن طرح منتظریم تعطیلات تابستانی تموم بشه، نمی دونم چه حکمتیه هر وقت ما یک کار اداری داریم مصادف می شه با تعویض رییس و ریست شدن کل کار ما به تاریخ 1/1/1 هجری،  الله اعلم.

در کل اینها ظاهرا اراده ای برای هیچ کاری ندارن، موندن چطوری تتمه ی شیره جون این مملکت رو بکشن که دیگه حسابی بخشکه، والا ما هم قد یه موز برداشتن هم نه صدامون جایی میرسه نه تیغمون برش داره!

فقط یه چیزی دل آدم رو خوش می کنه؛ که چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند فرعون و قارون و رضا خان و غذافی و... با اون عظمت رفتن اینا هم میرن ما هم میریم.

ولی خوب هنوز یک سری امیدهایی دارم مثلا هوا داره کم کم خنک میشه و لازم نیست خیس عرق برسیم خونه!

طرف میگه غصه نخور یه روز درست میشه، گفتمش من اصلا و ابدا غصه نمی خورم، ولی الان می خوام به نتیجه برسم فسیل که شدم به چه دردیم می خوره، والا فکر کرده ما بیل گیتسیم تازه سر 70 سالگی بریم آفریقا دنبال خوشیمون بگردیم، ما ته تهش 20 سال دیگه بیشتر زنده نمی مونیم.

الحمدالله هیچ اداره ای هم تلفن بی صاحابش رو جواب نمیده، اون وقت ما 4 صبح به موبایلمون زنگ میزنن صدامونم خش داشته باشه میگن اتفاقی افتاده؟! -نه چه اتفاقی تازه داشتیم کله رو بار می ذاشتیم :|

از اون طرف یه چیزی از جیبت می افته محال ممکنه دیگه پیداش کنی، بابا لامصب همین الان جلو چشمم افتاد کجا رفت غیب شد؟!

بعد بیایی گیر یه آدم خنگ بیوفتی که به خاطر لطفی که تو می کنی واسش برات کلاس بذاره و برای این که اعصابت خراب نشه یه لبخند مزحک احمقانه بزنی و بیخیال بشی.

روزنامه ها رو هم که میخونی دلت میخواد نصف مملکت رو بسمل کنی بلکه لااقل محیط زیست یه نفسی بکشه.

نگاه می کنی توی 21 سالگی انیشتین نظریه ی نسبیت رو ارائه می کنه و تو توی 24 سالگی به زور باید فرمول فیزیک و دینامیک کوفتی رو حفظ کنی.


ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند




حاشیه

ما حاشیه‌نشین هستیم.

مادرم می‌گوید: "پدرت هم حاشیه‌نشین بود، در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند و در حاشیه مرد. "

من هم در حاشیه به دنیا آمده‌ام.

من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.

در مدرسه گفتند: "جا نداریم. "

مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت:  " آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم! "

من در حاشیه روز، به مدرسه شبانه می‌روم.

در حاشیه کلاس می‌نشینم.

در حاشیه مدرسه می‌نشینم و توپ بازی بچه‌ها را نگاه می‌کنم، چون لباسم همرنگ بچه‌ها نیست.

من روزها در حاشیه خیابان کار می‌کنم و بعضی شبها در حاشیه پیاده‌رو می‌خوابم.

من پاییز کار می‌کنم، زمستان کار می‌کنم، بهار کار می‌کنم. تابستان کار می‌کنم و در حاشیه کار، زندگی می‌کنم.

من حاشیه‌نشین هستم.

ولی معنی کلمه حاشیه را نمی‌دانم.

از معلم پرسیدم: "حاشیه یعنی چه؟"

گفت: "حاشیه یعنی قسمت کناره هر چیزی، مثل کناره لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتابها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می‌نویسند؛ یا مثل حاشیه شهر که زباله‌ها را در آنجا می‌ریزند"

من گفتم: " مگر آدمها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته‌اند؟" معلم چیزی نگفت...  (1)

 


پ ن :

-           به بهانه روز مستضعفین

-           هر از چند گاهی از حصاری که دور خود و خانواده خود کشیده ایم بیرون بیاییم و جهان را از دید اقشار ضعیف جامعه ببینیم.

-           هر از چندی فرزندان خود را با محیط ها و طبقه های دیگر جامعه نیز آشنا کنیم تا دغدغه های بزرگ تری در دل داشته باشند. " مدارس خاص، تفریحات خاص، سفر های خاص و... " باعث می شود فرزندان ما درک درستی از جامعه اطراف خود پیدا نکنند.(بنده نظری راجع به سلیقه شما در انتخاب مدرسه و... ندارم صرفا هر از چندی - ).

-           کرم خوانده‌ام سیرت سروران /  غلط گفتم، اخلاق پیغمبران (2)



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1-  گزیده ای از داستان حاشتیه، کتاب بی بال پریدن ، نوشته مرحوم قیصر امین پور

2- گفتار اندر نواخت ضعیفان، سعدی