مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد

زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او

بد وضعیتیه

جهان در وضع بسیار بدیست؛

آدم های وحشی یکدیگر را می خورند، آدم های متمدن یکدیگر را فریب می دهند.

و این همان است که نامش را گردش جهان گذاشته اند.


آرتور شوپنهاور-کانال نکات و دروس مدیریت

بیا بریم ببینیم آسمان هر جا همین رنگ ست ؟

من اینجا بس دلم تنگ ست .

و هر سازی که می بینم بد آهنگ ست .

بیا ره توشه برداریم ٬

قدم در راه بی برگشت بگذاریم ؛

ببینیم آسمان هر جا همین رنگ ست ؟



تقصیر آدمیزاد از سعی باطلش بود

زیر پلی نشستم، تا کس مرا نبیند
آمد سگی کنارم، پرسید گریه داری؟

غمگین نباش، مجنون! رسم جهان بدل شد
لیلی، بمان بگوید دیوانه ی فراری!

یک شاخه گل برایت سوغات خواهم آورد
آن هم اگر نمردم از دست انتحاری

مادرکلان پیرم، روزی نصیحتم کرد
بنویس روی سنگی، این را به یادگاری:

تقصیر آدمیزاد از سعی باطلش بود
ورنه خلاصه میشد دنیا به عشق و یاری  

ترانه و تروریست، کاوه جبران ، 1391 ، کابل 

باغبان گر نگشاید در درویش به باغ
آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم

گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد
جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم

این عمر گذشته را کجا دریابم

اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم

گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم

چرا باید اینجا بود؟

- می دونستی می خواستم از دستت خلاص بشم، ولی وایسادی!
- وایسادم چون هر وقت که با آجر می زدی توی سرم یا می گفتی که بو میدم بهم بر می خورد، ولی هیچ چیز به سختی اون نبود که هر روز زندگیم رو به بطالت می گذروندم.


پ.ن:
این دیالوگ بین استاد چیفو و پاندای کونگ فو کار رو باید با طلا نوشت!
هر وقت که به بودن در جایی شک می کنم این انیمیشن رو نگاه می کنم.

زمین باران را صدا می زند ، من تو را

انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.
زمین باران را صدا می زند.
گردش ماهی آب را می شیارد.
باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود.
ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج.
نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست.
سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی.
نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم.
کنار تو تنهاتر شدم . از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است .
از من تا من ، تو گسترده ای.
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم.
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بدر نیست.
زمین باران را صدا می زند ، من تو را.
پیکرت زنجیری دستانم می سازم، 
تا زمان را زندانی کنم.
باد می دود ، و خاکستر تلاشم را می برد .
چلچله می چرخد. گردش ماهی آب را می شیارد. فواره می جهد : 
لحظه من پر می شود.

ادعا!

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

من با خیالت دلخوشم

رویای شیرین مرا 

با تلخ کامی زهر کن،

با خشم ویرانم کن و

با چشم انکارم مکن.