مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

نامه ای به دوست - بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دوست و برادر عزیزم،


بهتر دانستم تا ابتدا به تفکرات قبل از ورود به دانشگاه خودم اشاره نمایم تا با شناخت بیشتر بین خودم و تو، بار سنگین ظن به نصحیت را از این نامه بردارم،

در ابتدا تصورم بر این بود که در دنیا سیر سیستماتیکی وجود دارد که می بایست یک به یک با آن ها برخورد نمایم و با حل آن ها به مرحله بعد بروم، بنابراین با یک برنامه ریزی، تقریبا تمام زندگی خود را انجام دادم(به پایان بردم) و تا آن جا پیش رفتم که حتی نوشته سنگ قبر خود را نیز انتخاب نمودم! 

این بینش در تمام ابعاد زندگی ام جلوه گر شد و حتی در جزئی ترین و کلی ترین مسائل زندگی ام ایفای نقش می نمود.

نگاهم به مذهب به عنوان یک ایدئولوژی صرف بود، مانند سایر ایدئولوژی ها، مثلا کمونیسم، و نگاهم به پیامبر مانند نگاهم به مارکس بود، با این که خدا را دوست می داشتم اما نقشی از آن را در زندگی ام احساس نمی کردم و حتی نیازی به آن نداشتم، که همه چیز را در گرو رفتار سیستماتیک خود می دیدم، در واقع وجود خود را برای این سیستم می دیدم.

در مورد سیاست،عرفان،انسان، خانواده و... نیز تعاریفی از همین قبیل داشتم. حتی عشق را روندی عادی در دیگر برنامه های زندگی می دانستم.

 

 

مثلا:

 

 


  • - دانشگاه  
  • - پذیرش گرفتن از Texsas A&M
  • - گرفتن رساله دکتری
  • - ازدواج
  • - عضو هیئت علمی شدن
  • - تاسیس یک شرکت چند ملیتی
  • - و اگر فرصتی شد تالیف چند کتاب و...



و این می شد حاصل زندگی من! حتی اگر می پرسیدی که خوب که چه؟! در جواب می گفتم ما آفریده شده ایم تا یک کاری انجام بدهیم و یک روند رشد داشته باشیم.

این برنامه بیش از پیش باعث فشار روانی بر من بود، هر اتفاق کوچکی که آرامش مرا به هم می زد نگرانم می کرد، دوست نداشتم زندگی ام از روال منطقی و ریلی که برای خودم کشیده بودم خارج شود، " در واقع خوشبختی را در بودن می دیدم نه در شدن."

صادقانه بگویم حتی می ترسیدم که در شبکه های اجتماعی از افکارم دفاع کنم تا مبدا در جریان پذیرش من و مقبولیت نزد آزاد اندیشان و متمدنان جهان خللی به وجود بیاید! حال اگر این خط فکری و ترس را به تمام شئونات زندگی ام تعمیم بدهی، تشخیص این که یک حزب بادی(کامفورمیست) تمام عیار بودم کار دشواری نیست.

دلایلی زیادی داشت که افکارم در این سه سال به طور کل دستخوش تغییرات شد،

 و از شاخص ترین آن ها جنگ غزه در تابستان گذشته همزمان با جام جهانی و مطالعه آثار دکتر شریعتی بود، که جهان بینی ام را دستخوش تغییراتی بس اساسی کرد و استعمال لغت "زلزله ای" در مغزم و ویران شدن هرچه که ساخته بودم مبالغه نیست!

و از تغییر خط فکری و جهان بینی فعلی ام به همین جمله اکتفا می کنم که : " خداوند ما را آزاد آفریده است. ما به این دنیا نیامده ایم تا بنده سیستم باشیم ، شاید ربات ها و حیوانات اهلی این چنین باشند و به این منظور به دنیا آمده باشند، اما ما، نه ."



ارادتمند
برادر کوچک شما
احسان خدمتگزار

بامداد 1394/4/3 - تهران

نظرات 1 + ارسال نظر
هم راز جمعه 5 تیر 1394 ساعت 22:51

سلام آقا احسان
منتظر قسمت دوم هستیم...

سلام!

ان شاءالله این هفته می نویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد