مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

از سختی نترس

تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین

اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایی

تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا

تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی

چه خوش است زر خالص چو به آتش اندرآید

چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی

مگریز ای برادر تو ز شعله‌های آذر

ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی

به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد

که خلیل زاده‌ای تو ز قدیم آشنایی

 

پ.ن : وقتی که زندگی مشاهیر را مطالعه می کنیم، چون از عاقبت آن ها خبر داریم هر چقدر که در دنیا بیشتر سختی کشیده باشند داستان هایشان برای ما لذت بخش تر است.در واقع یک جورایی دوست داریم که بیشتر سختی کشیده باشند، که استحقاق جایگاه فعلی را داشته باشند.

سخن واضح بود نیازی به تفسیر نیست!

ما باکی نداریم،هر چه بادا باد!

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد

آواره عشق ما آواره نخواهد شد

آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد

آن را که منم منصب معزول کجا گردد

آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد

بیمار شود عاشق اما بنمی میرد

ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد

 

اگر بر این باور باشیم که هدف رسیدن به کمال مطلوب است پس نگرانی و تشویش برای چیست؟!

اگر بر این باوریم که خود را وقف هدفمان کرده ایم پس باید بیشتر نگران همواری راه باشیم تا ناهمواری آن! چون راه هموار مسئولیت و همت بیشتری می طلبد.


حس غریب

بعضی وقت ها به انتظار کسی نشستن که نمی دانی کیست و دلشوره ای که نمی دانی برای چیست شیرین ترین لحظات زندگی ات را تشکیل می دهند که به تمام مصائب روی زمین می ارزد، شاید هم به امید این حس زندگی می کنی!

ای زده مطرب غمت در دل ما ترانه‌ای

در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانه‌ای

چونک خیال خوش دمت از سوی غیب دردمد

ز آتش عشق برجهد تا به فلک زبانه‌ای

زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل

قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانه‌ای

آهوی لنگ چون جهد از کف شیر شرزه‌ای

چون برهد ز باز جان قالب چون سمانه‌ای

ای گل و ای بهار جان وی می و ای خمار جان

شاه و یگانه او بود کز تو خورد یگانه‌ای

نگران نباش،خدا با ماست

من که قریب هشتادوپنج ساله هستم، با ضعف بسیار آنقدر که برای من ناراحتی و خستگی هست برای شماها نیست، اگر بنا باشد کنار رویم من باید کنار روم. ولی همه وارد در میدانی شده ایم که اگر یک قدم عقب بنشینیم شکست می خوریم. البته این طور نیست که کسی بتواند به شما و امثال شما توهین کند. اگر در روزنامه ای یا در مجلس به شما توهین شد نباید از میدان به در بروید. اصلاً برای خاطر از میدان در کردن عده ای متعهد، ناگواری هایی برایشان پیش می آورند، باید محکم در میدان بود. به اندازه ای که برای پیغمبر اکرم گرفتاری پیش آمد برای هیچ کس پیش نیامد، ولی ایشان تا آخر ایستادند و به تکلیف شان عمل کردند، همین طور برای ائمه علیهم السلام، ولی آن ها هم ایستادند. بیخود نبود که حبس می شدند، برای این زندان می شدند که جلوی آنهائی که بر ضد اسلام قیام کرده بودند می ایستادند. ما هم که ان شاءالله متعهد به اسلام می باشیم و رشد اسلام را می خواهیم، تصمیم داریم جهان را برگردانیم و امیدواریم که ملت ها انجام دهند. نباید از دروغ و بدنامی و حرف زشتی که به ما نسبت می دهند از میدان به در برویم. البته معارضه کار را بدتر خواهد کرد، همه وقتتان صرف نوشتن و جواب دادن به روزنامه و مجلس می شود، با لحن برادری و ملایمت، کارها به خوبی تمام می شود. اگر کسی به ما بد کرد به بهترین وجه با او رفتار کنیم، کار به دعوا کشیده نمی شود.

 پیه این مسائل را به خودتان بمالید. انسان که یک قدم اصلاحی و زندگی ساز بر می دارد نباید توقع داشته باشد که مورد پذیرش همه قرار گیرد، این نخواهد شد، امیرالمؤمنین را هم تا آخر عمر عده ای قبول نداشتند. اگر انسان بخواهد برای اسلام خدمت کند نباید توقع این را داشته باشد که همه او را بپذیرند. کسی که می خواهد برای خدا کار کند باید پیه حبس، تبعید، بدنامی و سایر چیزها را به خود بمالد. اگر به شما فحشی می دهند، شما برای خاطر خدا بپذیرید و ثواب کنید. این را نباید فراموش کنیم که ما همه یک چنین کار بزرگی را انجام داده ایم، حالا از شرق و غرب فحاشی نشنویم یا در داخل با فساد کسانی مواجه نگردیم؟!

 

    صحیفه نور جلد 18 صفحه 198  

 

منگر به هر گدایی

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی

مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی

به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی

بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی

بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی

چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی

به صف اندرآی تنها که سفندیار وقتی

در خیبر است برکن که علی مرتضایی

بستان ز دیو خاتم که تویی به جان سلیمان

بشکن سپاه اختر که تو آفتاب رایی

بسکل ز بی‌اصولان مشنو فریب غولان

که تو از شریف اصلی که تو از بلند جایی

تو به روح بی‌زوالی ز درونه باجمالی

تو از آن ذوالجلالی تو ز پرتو خدایی

 

چی می شد بری سر کلاس استاد بگه حله،همه با بیست قبولید!

یا می رفتی واسه استخدام و کارفرما می گفت حله، فردا صبح بیا سرکار!

می رفتی دنبال وام، می گفتن حله، برو واریز شد به حسابت!

حالا وقتی که به دنیا اومدی می گفتن برو حله! تو فقط مال منی،از هیچی غمت نباشه! اون وقت آدم برای عشقش از جنگ و زندان و اعدام هم نمیترسه.

 

خطابی به عشاق

دل داده آن باشد که او در صبر باشد سخت رو           

نی چون تو گوشه گشته‌ای در گوشه‌ای افتاده‌ای

در غصه‌ای افتاده‌ای تا خود کجا دل داده‌ای   

 در آرزوی قحبه یا وسوسه قواده‌ای

شرمی بدار از ریش خود از ریش پرتشویش خود    

 بسته دو چشم از عاقبت در هرزه لب گشاده‌ای


و این که عشق آن است که حیرانت کند/ بی نیاز از کفر و ایمانت کند نه این که آویزانت کند!

یادآور می شوند که باید صبر داشت و تلاش کرد نه این که بیوفتی یه گوشه داریوش و چاوشی گوش کنی و بعد این که غصه ای که داری مربوط به اینه که تو عاشق نیستی یه مشکل دیگه داری، سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم / گفت ارچه در خماری نی در خمار مایی . بیت سوم میفرمایند وقتی یک مشکل دیگه داری چرند نگو که عاشق هستم.

باز هم بنده روی صبر بیشتر تاکید دارم. متشکرم!