مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

به نام مادر

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهن گرفتن آموخت


شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن آموخت


دستم بگرفت و پا بپا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت


یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت


لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شکفتن آموخت


پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست


این روزها وقتی آقا عرفان و مامانش رو میبینم به این فکر می کنم که چقدررر یک مادر باید به نوزاد رسیدگی کنه تا حتی بتونه شیر بخوره، هم دلم برای مامانم تنگ میشه و هم بیشتر ممنون خانمم میشم که توجه خاصی به همه‌ی جنبه های زندگی آقا عرفان داره و مدام بهش یادآوری میکنم که پسرمون مثل خودم قراره عاشقت بشه. امروز هم  سه تایی سومین ساگرد ازدواجمون رو جشن میگیریم.