مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

تو را نصیب همین بس

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی 

چراغ خلوت این عاشق کهن باشی


به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم

نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی


تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات

که بر مراد دل بی قرار من باشی


تو را به آینه داران چه التفات بود

چنین که شیفته حسن خویشتن باشی


دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق

و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی


وصال آن لب شیرین به خسروان دادند

تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی


زچاه غصه رهایی نباشدت هرچند

به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی


خموش سایه که فریاد بلبل از خامی است

چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد