مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

اگر میخوایی خدمت کنی بیا دم گاو رو بگیر

چنین آورده اند در حکایت که جوانی بوده است جویای نام و (نان) و در بازار میگشت به طلب شغل؛ و همزادگان را می گفت: سهم لکم و سهم لی.

 یعنی: ای سالکان پُر تاب و توان،  و ای مالکان مشاغل پر آب و نان سهمی به جهت خود بردارید از این نعمت که شماراست سهمی مرا دهید که آخر من نیز از شمایانم و دست من با دست شما در یک کاسه باید بودن.

گویند، روزی در راه گاوی دید، یله و کسی طالب آن گاو، نه. پس دست باز کرد و دم آن گاو فرا چنگ آورد. گاو را پروای جوان نبود. سم بر زمین می کوبید و شاخ می انداخت و دم از دستان خالص می خواست کردن. جوان اندیشید که من، تنها با این گاو برنیایم پس "قدیر" را گفت: ـ بچسب از شاخ حیوان! و این قدیر پسرخاله وی بود و بچسبید. گاو را ناآرامی پدید شد. خواست تا جفتک پراند. دهان بگشود و نعره برآورد. جوان فریاد زد: ای "زینل" بیا و بچسب. ( و آن زینل همبازی وی بود در کودکی) و بیامد و بچسبد.

ای "غضنفر" بیا و بچسب.

و غضنفر همسایه بودو بیامد و بچسبید. گاو گردن فراز کرد.

ـ ای "...." بیا و بچسب.

و آن "...." هم داماد غضنفر بود و جوان، نام وی نمی دانست و به قیافه می شناخت. بیامد و بچسبید و چون اندک زمانی بگذشت، گروهی عظیم و کله و پاچه و زبان و سم و دم، آن چه خوردنی بود و آن چه بردنی و آن گاو به غیایت نحیف گردیده بود و لاغر و آن گروه می گفتند:

ـ ای گاو تو را رها نکنیم الا این که گاوی فربه بیابیم و دم وی به چنگ آریم.

 و در کتاب »معرفة الگاو« آمده است که گاو برکت باشد و دم وی شغل، و گرده وی بنز سواری، و سر وی بورس(که بروند و دلار

باز آرند)، و گردن وی میز، و گوش وی مبل راحت! نعره وی، حق البوق و دست وی، دستمایه و پای وی تکیه گاه ایمن و شیر وی

روزی بی زوال و پشک وی زر ناب.


پی نوشت:

این مطلب رو چند سال پیش وقتی دانشجو بودم خوندم و توی نشریه منتشر کردم شورای منحله گسترش زبان و ادبیات فارسی یک سایت داشت که این داستان رو از نویسنده ای به نام آقای منوچهر احترامی نقل کرده بود.

وقتی خبر فولاد مبارکه رو خوندم فقط این داستان جلوی چشمم اومد تا تصمیم گرفتم از نشریه کپی کنم و اینجا بیارمش.

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

بخشی از مصاحبه آقای فتاح با صدا و سیما را مطالعه کردم و بقیه اش را حوصله ام نکشید و بعد جوابیه بعضی از سران را دیدم مطمئن شدم یک عده بنگاهی مملکت را اداره می کنند.

آقای فلانی و فلانک اگر من و بقیه جوان ها هم 50 سال پیش به دنیا آمده بودیم الان جای ما فرق کرد.

افتخارات انقلاب و جبهه ی حق علیه باطل و تیم خوبها وووو مال ما بود، اجاره خانه و نرخ ارز و بنگاهی و مدیر بی شعور و غیره قسمت شما.

امیدوارم آخرتتان مثل دنیایتان آباد و به کام نباشد.


جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد


در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد


آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد