مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

کی؟ -بعدا

کل زندگی شده تعلیق و امروز و فردا! 



منم مث هر بابای دیگه

حق دارم

که وایسم

رو دوتّا پاهام و

صاحاب یه تیکه زمین باشم.

دیگه ذله شده‌م از شنیدن این حرف

که: «ــ هر چیزی باید جریانشو طی کنه

فردام روز خداس!»

من نمی‌دونم بعد از مرگ

آزادی به چه دردم می‌خوره،

من نمی‌تونم شیکم ِ امروزَمو

با نون ِ فردا پُر کنم.

آزادی

بذر پُر برکتیه

که احتیاج

کاشته‌تش.

خب منم این جا زنده‌گی می‌کنم ، نه؟!

منم محتاج آزادیم

عینهو مث شما.


 

به پوچی نرس!

رویاهاتو از دست نده

واسه این که اگه رویاها بمیرن

واسه این که اگه رویاهات از دس برن

زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه

که برفا توش یخ زده باشن

رویاهاتو از دست نده

واسه این که اگه رویاها بمیرن

زندگی عین مرغ شکسته بالی میشه

که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.

 

پ.ن:

گاهی اوقات پیشخوانی کردن وقایع باعث یاس و ناامیدی می شه، کاش می شد بعد از مقصد به قدم هامون فکر کنیم، نه به راه!

 

بگفتم روز بی‌گاه است و بس ره دور گفتا رو

به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم

 

برابری

... زندگی آزاد است و برابری در هواییست که استنشاق می کنیم .


پ.ن: اگر شاعر مرحوم " لنگستون هیوز" زنده می بود و یک سفر درون شهری از شمال تهران به جنوب آن می رفت و یک سفر بیرون شهری از شمال تا جنوب کشور به انجام می رساند به این باور می رسید که برابری حتی در هوایی نیست که تنفس می کنیم!