مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

نامه به لیلی

مجنون خواست که پیش لیلی نامه ای بنویسد.

قلم در دست گرفت:« خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد.

پس نامه پیش که نویسم، چون تو در این محله ها می گردی؟ »

 قلم بشکست و کاغذ بدرید.

نظرات 2 + ارسال نظر
هم راز پنج‌شنبه 23 مهر 1394 ساعت 15:17

سلام علیکم.
خب خیلی داستان حرص دراری دارند واقعا !
با اون پایانش...

باید بخونمش!

هم راز سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 13:48

وقتی بار اول داستانشونو خوندم خیلی حرص خوردم...اه

سلام،
چرا؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد