مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

نامه ای به دوست - بخش پایانی

در صحبت هایی که با هم داشتیم، از تنهایی نگران بودی و از تغییر هم می ترسیدی هم چنین گفتی خیلی رها هستی، خودتی و خودت!

با مقدمه ای که در قسمت اول عرض کردم ،طبیعتا این موارد نه تنها از نظر بنده موارد ضعف نیست،بلکه باید توفیقی از جانب خدا شناخته شود.

عشق مرا بر همگان برگزید

آمد و مستانه رخم را گزید

باد تکبر اگرم در سر است

هم ز دم اوست که در من دمید(1)

 

" اصولاً انسان یک موجودِ تنهاست، در تمامِ قصه‌ها، در تمامِ اَساطیرِ انسانی، در تمامِ مذاهب بشری، در طول تاریخ، تنهایی انسان به انواعِ گوناگون و زبانهای گوناگون بیان شده که "رنج انسان، تنهایی اوست در این عالم". این تنهایی چراست؟ 

 

 

انسان به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیک‌تر می شود، احساس تنهایی بیشتری می‌کند.

  

شرح حال نوابغ را اگر بخوانیم، میبینیم که یکی از صفات مشخص این نوابغ، تنهایی‌شان در زمان خودِ آن ها است. در زمان خودشان مجهول‌اند، غریب‌اند و در وطن خویش بیگانه‌اند، و آن ها را، اثرشان را، سخنانشان را و سطح اندیشه و هنرشان را، آیندگان بهتر می‌توانند بفهمند.

 

چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح همه است، کسی که رنگ زمان به خود میگیرد، رنگ همه را به خود می گیرد و با همگان تفاهم دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود، به هر شکلش و هر بُعدش، مُنطبق است.

 

این آدم، احساس تنهایی و احساس تک بودن و مجهول بودن نمی کند، چرا که از جنس همگان است. او در جمع است، با جمع می خورد و می پوشد و می سازد و لذت می برد.

 

احساس خلاء مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرّگی وجود دارد نمی تواند سیرش کند.

 

احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق، که عکس‌العمل این گریز است، او را به طرف آن کسی که می‌پرستدش و با او تفاهم دارد می کشاند، به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او.

 

دردِ انسان، دردِ انسان مُتعالی، تنهایی و عشق است."(2)

 

و گفته بودی که خدا من را رها کرده است، در پاسخ می گویم که شاید! اصلا فرض را بر این بگذاریم که خدا ما را تحویل هم نمی گیرد، ولی مگر چاره ای غیر از خود او داریم؟

 

لطف الهی بکند کار خویش

مژده رحمت برساند سروش

این خرد خام به میخانه بر

تا می لعل آوردش خون به جوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست

نکته سربسته چه دانی خموش

گوش من و حلقه گیسوی یار

روی من و خاک در می فروش

رندی حافظ نه گناهیست صعب

با کرم پادشه عیب پوش(3)

 

 

ارادتمند
احسان خدمتگزار
1394/4/6


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مولوی
2- دکتر علی شریعتی ، کتاب علی تنهاست
3- حافظ

نظرات 2 + ارسال نظر
هم راز چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 16:59

مورچگان با هم حرف نمیزنند...
اما دسته جمعی دانه جمع میکنند !
زنبورها با هم حرف نمیزنند...
اما دسته جمعی خانه میسازند !
پرستوها با هم حرف نمیزنند...
اما دسته جمعی به سفر میروند !
امـــــــــا ،
آدمها با اینکه خوب حرف میزنند ...
تنـــــهاآذوقه جمع میکنند !
تنـــــها خانه خود را بنا می کنند ! و
تنـــــها تنها سفر میکنند !

دریغا که آدمی تنـــها ترین موجودروی زمین است !

هنگامی که در زندگی اوج میگیری، دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی
اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری، آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند....

ای ول الله

هم راز سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 12:25

با خوندن متن یاد این جمله دکتر شریعتی افتادم(نمیدونم شایدم بی ربط باشه):

خداونداتو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است...

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است...

بله دقیقا هم مرتبطه.احسنت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد